براي دانلود صوت هاي زيباي استاد مشاري العفاسي به ادامه مطلب برويد
نام كتاب:اصول كافي
اصوا كافي جلد اول (جهت دريافت كليك كنيد)اصوا كافي جلد دوم (جهت دريافت كليك كنيد)
اصوا كافي جلد سوم (جهت دريافت كليك كنيد)
اصوا كافي جلد چهارم (جهت دريافت كليك كنيد)
نويسنده
-
موضوع
شعر + رباعي + بافقي
پسورد فايل
www.tarikhema.ir
جلد
4تاحجم
-
ناشر
-به نظر ميرسد آنچه كه شاكله چالشهاي اخير نظام سلطه با كشورهاي آزاد را به وجود ميآورد، در حيطه نرم افزاري قابل پيگيري است. در همين راستا رويارويي قدرت نرم جمهوري اسلامي با اهداف استكباري دنياي غرب در طول سي سال حاكميت قابل تامل است و تامل برانگيزتر تعارضهاي بعد از فروپاشي بلوك شرق و آمريكا مداري جريان استكبار در طول دو دهه اخير است به ويژه ناكاميهاي آمريكاييها در گستره ارض بعد از نظريه پردازيهايي كه در تعقيب حاكميت ايستارهاي غربي در عرصه نظم نوين جهاني قابل توجه ميباشد. از سويي نظام سلطه از نقش خزنده سكولاريزم در ابعاد فكري و مديريتي، اجرايي در ايران در همين برهه زماني ابراز خشنودي ميكرد. بياغراق چه جريان جمهوري خواه و چه دموكرات، چه نومحافظه كاران و چه غير آن خود را در مقابل ارزشهاي اسلامي و بومي در اقصي نقاط جهان و به طور خاص ايران ديده و ميبينند.
جهان درست در متن جولان مدرنيزاسيون آمرانه آمريكايي شاهد پديده سوم تير سال ? ????در ايران بود. اين پديده در فضايي شكل گرفت كه نومحافظه كاران چه بابت رفتارهاي سياسي خود در سطح دنيا و به ويژه خاورميانه اسلامي كه عمدتا با خشونت و قتل عام توام بوده و چه بدليل حضور جريان اصلاح طلب در عرصه اجرايي ايران سرمست از قدرت بودند. بي شك احياي گفتمان اسلامي بعد از گذشت سه دهه از حدوث انقلاب اسلامي و رويكرد اتخاذي از سوي دولت نهم خواب خوش را از تئوريسينهاي نظم آرماني جديد گرفت و به همين مناسبت بكارگيري تمام ظرفيتها و شيوههاي نبرد نرم براي مقابله با اين پديده جدي در دستور كار قرار گرفت. مراكز قدرت همچنان ابزار رسانه و از سويي اميدهاي خود از اپوزيسيون خارجي در طيفها و جريانهاي مختلف و همچنين مقربين سياسي و فكري داخلي را جهت يك برخورد همه جانبه و تمام عيار فراخواند. الگوهاي تجربه شده و نوبنياد را در دستور كار قرار دادند تا بتوانند از نهادينهسازي اين گفتمان و تحقق آن در ابعاد معرفتي و اجرايي جلوگيري نمايند.
به نظر ميرسد آنچه كه در دوره پسا انتخابات صورت پذيرفت متضمن وارسي جدي است. اتفاقات بعد از انتخابات اخير چه از حيث دشمن شناسي و چه از حيث مقابله با تهديدات آتي در نظام اسلامي نيازمند به ارزيابي استراتژيك مي باشد. مع الوصف آنچه كه مورد نظر ميباشد ارايه اين مطلب است كه دهمين دوره انتخابات رياست جمهوري ايران ساير كانديداهاي اين دوره انتخابات را نيز متقاعد كرده بود كه شعارها و رويكردهاي فارغ از گفتمان انقلاب اسلامي در بين تودههاي مردم از مشروعيت برخوردار نيست و گفتمان انقلاب اسلامي از چنان قدرت و صلابتي برخوردار است كه اجازه طرح رويكردهاي برآمده از التقاط و غربزدگي را سلب نموده است. از سويي ديگر نتيجه انتخابات حكايتگر آن بود كه مردم ما در اين آزمون تاريخي بين دو گفتمان متمايز عدالت و پيشرفت و رويكرد فوق الذكر به بسط حاكميت گفتمان سوم تير همچنان وفادارند.
گفتماني با مولفههاي مردم سالاري ديني، خودباوري و اعتماد به نفس، اعتقاد كامل به كارامدي دين در اداره جامعه و تداوم نظام ولايي، شجاعت و ايستادگي در برابر فزون خواهي دشمن، مردم داري و ساده زيستي، عشق و مهرورزي، نگاه توامان به پيشرفت مادي و معنوي جامعه كه آن را در تقابل با گفتمان التقاط و غربزدگي ميشناسند. گفتماني با مولفههاي نگاه حداقلي به دين، پذيرش غلبه تمدني و معرفتي غرب، پذيرش سلطه بيگانه با سوءاستفاده از عناوين فريبنده تنش زدايي و تعامل مثبت.
بديهي است كه اين پيروزي قاطع و آن هم با اقبال بينظير چيزي جز عنايت خداوند بزرگ و كرامت ائمه معصومين(ع) به رهبري معظم انقلاب و مردم شريف ايران نيست و گرچه دشمنان نظام، در فرداي انتخابات سعي كردند عظمت اين پديده را از مقابل ديدگان دنيا و حتي مردم ايران محو نمايند ولي دفاع قاطع و همه جانبه از اين گفتمان و استمرار و تعميق آن نيازمدن هوشياري است.
گفته ميشود جنگ نرم (? )soft warمفهوم جديدي است. حال آنكه به معناي وسيع آن از سابقهاي ديرپا برخوردار است. شايد مراد كساني كه آن را نو و بديع ميپندارند برخي از ابزارها و يا اشكال آن باشد كه در گذشته مورد استفاده نبوده است، خاصه آنكه نبرد اطلاعاتي امروز را محصول دنياي نو مي دانند. امروزه در جريان تعريف از جنگ نرم آن را نوع جديدي از نبرد مي شناسند كه در حوزه رسانه اتفاق ميافتد. در تعريف جنگ رسانهاي گفته مي شود جنگ رسانهاي (? )media warاستفاده از رسانهها براي تضعيف كشور هدف و بهرهگيري از توان و ظرفيت رسانهها اعم از مطبوعات، خبرگزاري ها، راديو ، تلويزيون، اينترنت و اصول تبليغات به منظور دفاع از منافع ملي است. در اين نبرد هدف اصلي كاهش استانه تحمل ملي و كاستن از پايداري مردم كشور هدف است و در عين حال با ايجاد جاذبه فكري، تغيير ذائقه، باورها و هنجارهاي حاكم مدنظر ميباشد. جنگ رسانهاي يكي از مهمترين جنبههاي جنگ نرم و جنگهاي جديد بينالمللي است.
ابزارهاي ارتباطي و الكترونيكي تاثيرات عميقي بر شكل دهي افكار عمومي دارند. لذا در جريان جنگ غيرسخت، رسانهها نقش اصلي را به عهده دارند. در اين مقطع تاريخي هم رسانه و هم ساير اشكال و ابزارهاي نبرد نرم از اهميت برخوردار ميباشد. مارشال مك لوهان در همين خصوص ميگويدك جنگهايي كه در آينده رخ خواهد داد به وسيله تسليحات جنگي و در ميدانهاي نبرد نخواهند بود بلكه اين جنگها به دليل تصوراتي صورت ميپذيرد كه رسانههاي جمعي به مردم القا ميكنند. رسانهها به شيوههاي گوناگون ميكوشند فضاي ذهني گروههاي هدف را در جهت اهداف و خواستههاي حاكمان شكل دهند.
استعمار صرف نظر از شيوههاي كهن با بهره مندي از رسانهها و اقدامات فرهنگي تلاش ميكند نظام هنجاري گروه هدف را به سمت مطلوب خود تغيير دهد.
تغيير در علايق جوانان، مدلهاي پوشش و ارايش، ادبيات و منابع مطالعاتي، نحوه صرف اوقات فراغت، رواج مكتبهاي خاص هنري، تغيير در موسيقي رايج، گسست و بيگانگي با سنتهاي فرهنگي و فرهنگ سنتي در بين نسل جوان از آثار تغيير در نظام ارزشي جوامع محسوب ميشود. بديهي است كه هويت ملي، ديني و اجتماعي ملتها از جمله كانونهايي است كه ميتواند مورد هدف فعاليتهاي رسانهاي قرار گيرد. شيوههاي تبليغي از طريق ابزارهاي انساني و فني از قبيل رسانههاي تصويري و نوشتاري همچون چاپ و نمايش، شبكههاي ماهواره اي و اينترنت تاثيرات شگرفي را برفرآيند شخصيتي جوانان بر جاي ميگذارند.
در همين جهت امپراطوري رسانهاي وابسته به صهيونيسم جهاني بيشترين سهم را در اقدامات جنگ نرم و در راستاي جهانيسازي صورت ميدهد. با نگاهي گذرا به حجم انبوه چاپ مطالب خاص با توسل به انگارههاي مطلوب غرب در قالب انتشار كتاب، مجله و روزنامه و از طرفي كاربرد اخبار، اطلاعات و تحليل ها از سوي پايگاههاي خبري وابسته و صرف هزينه بسيار در اين خصوص ميتوان به اهميت موضوع پي برد. در جهان كنوني كسي نميتواند نقش موثر تكنولوژي ماهوارهاي بر ساختار ارتباطات و اطلاعات در سراسر دنيا را انكار نمايد.
در عرص كاربرد فضاي مجازي اين اهميت را پررنگ تر مييابيم. صرف نظر از توليد فيلم و سينما، توليد بازيهاي رايانهاي از ابزارهاي پرنفوذي هستند كه به علت تاثيرگذاري بالا و ايجاد انگيزه بسيار و جذابيت فوقالعاده كودكان، نوجوانان و حتي بزرگسالان را هدف قرار داده اند. به همين دليل كارگردانان و برنامه ريزان جنگهاي رسانهاي به آن توجه و امعان نظر دارند. اگر راديو و تلويزيون در عصر جنگ جهاني دوم از اهميت فوقالعاده اي در راستاي عمليات رواني برخوردار بود، ديري نپاييد كه صنعت نوين بازي هاي رايانهاي جاي خود را در عرصه پديدههاي صنعتي جديد باز كرد و به عنوان ابزار نوين عمليات رواني شناسايي شد. تقريبا از اوايل دهه ? ??ميلادي بشر به فكر بازيهاي رايانهاي افتاد. اين نحوه كاربرد از رايانه به تدريج در دهههاي گذشته سير صعودي پيمود. عمدهترين دليل استفاده از اين ابزار در بستر فرهنگ و سياست حاكميت فضاي دو قطبي و جنگ سرد بود.
امروزه اين بازيها بخشي از عمليات رواني استراتژيك را شامل ميشوند كه عمدتا به تشريح خطي مشي ها، اهداف و مقاصد سياسي نظامهاي سياسي مي پردازند و بيش از همه در راستاي استراتژيهاي قدرتهاي بزرگ بكار ميروند . در دو دهه اخير پس از فروپاشي شوروي، ايالات متحده در راستاي نظم مطلوب خود و حاكميت دموكراسي آمريكايي و ارزشهاي مدنظر خويش جهت تحقق استراتژي نرم، ابزارهايي از اين دست را مورد توجه جدي قرار داده است. براي ايالات متحده بسترسازي لازم و ايجاد فضاي مناسب براي تجاوزات نظامي و تحقق استراتژي پيش دستانه در مواجهه با آنچه كه به عنوان مقابله با تروريسم از آن ياد ميكند از طرق مختلف و به ويژه ابزار فوق صورت ميپذيرد. گرچه استفاده از ابزارهاي نبرد نرم خود به خود زمينه هرگونه استفاده از زور با استفاده از شيوههاي پيچيده و ابزارهاي نظامي را سلب مينمايد، به گونه اي كه به صورت غيرمستقيم طرف مقابل را به تاييد و انجام اعمال ناخواسته اي مغاير بينش قبلي حاكم وادار ميكند و در جهت اهداف خود بكار ميگيرد.
با پشت سر گذاشتن جنگ سرد و با بسط نظريات تئوريسينهاي نظام ليبرال سرمايه داري همچون فوكوياما، هانتينگتون و الوين تافلر و پيگيري پروژه دموكراتيزاسيون آمرانه بسياري از كشورها مد نظر اين هدف استراتژيك قرار دارند. در بين اين واحدهاي ملي و در چارچوب طرحهايي همچون طرح خاورميانه بزرگ و يا خاورميانه جديد گروه كشورهاي اسلامي از اهداف مهم اين استراتژي قلمداد ميشوند. لذا در كناره كاربرد ساير حوزههاي جنگ نرم، بازيهاي رايانهاي جديد مورد توجه جدي واقع شده اند. كاربرد نمادهاي اسلامي و ديني همچون استفاده از مكانهاي مذهبي مانند مساجد، استفاده از صداي عربي و فارسي، استفاده از صداي پس زمينه مانند پخش آيات قرآن و يا صلوات و... در اين صنعت زمينههاي الفائات لازم براي كاربران را فراهم ميسازد.
پايان
براي شادي روح شهدا صلوات
زندگي نامه امام خميني(ره)
در روز بيستم جمادى الثانى 1320 هجرى قمرى مطابق با 30 شهريـور 1281 هجرى شمسى ( 21 سپتامپر 1902 ميلادى) در شهرستان خمين از توابع استان مركزى ايران در خانواده اى اهل علـم و هجرت و جهاد و در خـانـدانـى از سلاله زهـراى اطـهـر سلام الله عليها, روح الـلـه المـوسـوى الخمينـى پـاى بـر خـاكدان طبيعت نهاد .
او وارث سجاياى آباء و اجدادى بـود كه نسل در نسل در كار هـدايـت مردم وكسب مـعارف الهى كـوشيـده انـد. پـدر بزرگـوار امام خمينـى مرحوم آيه الـله سيد مصطفى مـوسـوى از معاصريـن مرحـوم آيه الـلـه العظمـى ميرزاى شيـرازى (رض), پـس از آنكه ساليانـى چنـد در نجف اشـرف علـوم و معارف اسلامـى را فـرا گرفته و به درجه اجتهـاد نايل آمـده بـود بـه ايـران بازگشت و در خمـيـن ملجاء مردم و هادى آنان در امـور دينـى بـود. در حـالـيكه بيـش از 5 مـاه ولادت روح الـلـه نمى گذشت, طاغوتيان و خوانين تحت حمايت عمال حكومت وقت نداى حق طلبـى پـدر را كه در برابر زورگـوئـيهايشان بـه مقاومت بـر خاسته بـود, با گلـوله پاسـخ گفـتـنـد و در مـسير خمـيـن به اراك وى را بـه شهادت رسانـدنـد. بستگان شهيـد بـراى اجراى حكـم الهى قصاص به .تهران (دار الحكـومه وقت) رهـسـپار شـدند و بر اجراى عـدالت اصـرار ورزيدند تا قاتل قصاص گرديد
بديـن ترتبيب امام خـميـنى از اوان كـودكى با رنج يـتـيـمىآشـنا و با مفهوم شهادت روبرو گرديد. وى دوران كـودكـى و نـوجـوانى را تحت سرپرستى مادر مـومـنـه اش (بانـو هاجر) كه خـود از خاندان علـم و تقـوا و از نـوادگان مـرحـوم آيـه الـلـه خـوانسـارى ( صاحب زبـده التصانيف ) بوده است. همچنيـن نزد عمه مـكـرمه اش ( صاحبـه خانم ) كه بانـويى شجاع و حقجـو بـود سپرى كرد اما در سـن 15 سالگى از نعمت وجـود آن دو عزيز نيز محـروم گـرديد .
هجرت به قـم, تحصيل دروس تكميلى وتدريس علوم اسلامى
اندكـى پـس از هجرت آيه الله العظمـى حاج شيخ عبد الكريـم حايرى يزدى ـ رحـمه الله عليه ـ ( نـوروز 1300 هـجـرى شمسـى, مـطابق بـا رجب المـرجب 1340 هجـرى قمـرى ) امام خمينى نيز رهـسپار حـوزه علميه قـم گرديد و به سرعت مراحل تحصيلات تكميلى علوم حـوزوى را نزد اسـاتيد حـوزه قـم طـى كرد. كه مـى تـوان از فرا گرفتـن تـتـمـه مباحث كـتاب مطـول ( در علـم معانى و بيان ) نزد مرحوم آقا مـيـرزا محمـد علـى اديب تهرانـى و تكميل دروس سطح نزد مرحـوم آيه الـله سيد محمد تقـى خـوانسارى, و بيشتر نزد مرحـوم آيه الـله سـيـد عـلى يثربى كاشانى و دروس فـقـه و اصـول نزد زعيـم حـوزه قـم آيـه الـله العظمى حاج شيخ عبدالكريـم حايرى يزدى ـ رضـوان الـلـه عليهـم نام برد .
پـس از رحلت آيه الله العظمـى حـايـرى يزدى تلاش امـام خمينـى به همراه جمعى ديگر از مجتهديـن حـوزه علميه قـم به نـتيچـه رسـيـد و آيه الله العظمـى(رض) به عنـوان زعـيـم حـوزه عـلمـيـه عازم قـــم گـرديـد. در اين زمان, امام خمينـى به عـنـوان يـكـى از مـدرسيـن و مجتهديـن صـاحب راءى در فـقـه و اصـول و فلسفه و عرفــان و اخلاق شناخته مى شد . حضرت امام طى سالهاى طولانى در حوزه علميه قـم به تدريـس چنديـن دوره فقه, اصـول, فلسفه و عرفان و اخـلاق اسـلامى در فيضيه, مسجـد اعظم, مسجـد محمـديه, مـدرسه حـاج ملاصـادق, مسجد سلماسى, و ... همت گماشت و در حـوزه علميه نجف نيز قريب 14 سال در مسجـد شيخ اعطـم انصــــارى (ره) معارف اهل بـيت و فـقـه را در عاليترين سطـوح تدريـس نمود و در نجف بـود كه بـراى نخـستـيـن بار .مبانـى نظرى حكـومت اسلامـى را در سلسله درسهاى ولايت فـقيه بازگـو نمود .
امـام خمينـى در سنگـر مبـارزه و قيــام
روحيه مبارزه و جهاد در راه خـدا ريـشـه در بينـش اعـتـقـادى و تربـيت و محيط خانـوادگى و شرايط سـيـاسى و اجـتماعى طـول دوران زندگى آن حضرت داشـتـه است. مـبارزات ايـشان از آغاز نـوجـوانـى آغـاز و سـيـر تكاملى آن به مـوازات تكـامـل ابـعاد روحى و عـلمى ايـشان از يكـسـو و اوضاع و احـوال سياسـى و اجتماعى ايـران و جـوامع اسـلامـى از سـوى ديگـر در اشكـال مخـتـلف ادامـه يـافـته است و در ســـال 1340 و 41 ماجراى انجمـنهاى ايالـتى و ولايـتى فرصـتـى پـديـد آورد تا ايـشان در رهبـريت قـيام و روحـانيـت ايـفاى نقـش كنـد و بـديـن تـرتـيـب قـيـام سراسرى روحانيت و ملت ايـران در 15 خـرداد سال 1342 با دو ويـژگـى برجستـه يعنى رهـبرى واحد امام خمـيـنى و اسلامـى بـودن انگـيـزه ها, و شعارها و هدفهـاى قيام, سرآغـازى شـد بر فـصـل نـويـن مـبارزات مـلـت ايران كه بـعد ها تحت نام انقلاب اسلامى در جهان شناخـتـه و معرفـى شـد امام خمـيـنـى خاطـره خـويـش از جنـگ بيـن المـلل اول را در حاليكه نـوجـوانى 12 ساله بـوده چنين ياد مـى كند : مـن هـر دو جـنـگ بـيـن المللـى را يادم هست ... مـن كـوچـك بـودم لكـن مـدرسـه مى رفـتـم و سربازهاى شـوروى را در هـمان مركزى كه ما داشـتـيـم در خـمـيـن, مـن آنجا آنهـا را مى ديـدم و ما مـورد تاخت و تاز واقع مى شـديـم در جـنـگ بيـن المـلـل اول. حضـرت امام در جايى ديگر با ياد آورى اسامى بـرخى از خوانيـن واشـرار سـتمگر كه در پناه حكـومت مـركـزى بـه غـارت اموال و نواميـس مردم مى پرداختند مى فـرمايد : مـن از بچگى در جـنـگ بـودم ... ما مـورد زلقـى هـا بـوديـم, مـورد هـجـوم رجـبعلـيـهـا بــوديـم و خـودمان تفنگ داشتيـم و مـن در عيـن حالى كه تـقـريـبا شـايـد اوايـل بلوغم بود, بـچـه بودم, دور ايـن سنگـرهايى كه بـسـتـه بـود نـد در مـحل ما و اينها مى خـواسـتند هجـوم كـنند و غـارت كـنند, آنجا مى رفـتـيــم سنگرها را سركشـى مى كرديـم كـودتاى رضا خان در سـوم اسفـند 1299 شمسـى كه بنابر گـواهـى اسـناد و مدارك تاريخـى و غـير قابـل خـدشـه بـوسيله انگليـسها حـمايت و سازمانـدهـى شـده بـود هـر چـنـد كـه بـه سلطنت قاجاريه پايان بخشيد و تا حـدودى حكـومت مـلوك الطـوايـفـى خـوانيـن و اشـرار پـاركنـده را محمـدود سـاخت اما درعـوض آنچـنـان ديكتاتـورى پديد آورد كه در سايـه آن هـزار فامـيـل بر سرنـوشـت مـلـت مظلـوم ايـران حاكـم شدند ودودمان پهـلـوى به تنهايى عهـده دار نقـش سابق خوانين و اشرار گرديد .
در چنينـى شرايطـى روحانيت ايران كه پـس از وقايع نهـضـت مشروطيت در تنگناى هجـوم بى وقـفـه دولتهـاى وقت و عـمال انگليسى از يكـسو و دشمـنيهاى غرب باختگان روشنفـكر مـآب از سـوى ديگر قـرار داشت براى دفاع از اسـلام و حـفـظ موجـوديت خـويـش بـه تكاپـو افـتاد. آيه الـلـه العظمى حاج شيخ عـبدالـكريـم حايرى بـه دعـوت علماى وقت قـم از اراك به ايـن شهـر هجرت كرد واندكـى پـس از آن امـام خـميـنى كه با بـهـره گيرى از استعداد فـوق العاده خـويـش دروس مقـدماتى و سطـوح حـوزه علميه را در خـميـن و ارا ك با سـرعـت طى كرده بود به قـم هجرت كـرد و عملا در تـحكيـم موقعيت حـوزه نـو تاسيـس قـم مـشاركـتى فعال داشت .
زمان چندانـى نگذشت كه آن حضرت در اعداد فضلاى برجـسته اين حـوزه در عرفـان و فلسفه و فقه و اصـول شنـاخته شـد .
پـس از رحلت آيـه اللـه العظمى حايرى ( 10 بهمـن 1315 ه-ش ) حـوزه علميه قـم را خطر انحلال تهـديد مى كرد. عـلماى مـتـعهـد به چاره جويى برخاستند. مدت هشت سال سرپرستى حـوزه علمـيـه قـم را آيات عـظـام :
سيد محمد حجت, سيد صدر الديـن صدر و سيـد محـمـد تقـى خـوانسارى -رضوان الـلـه عليهـم ـ بر عهده گرفتند. در ايـن فاصله و بـخصـوص پـس از سقوط رضاخان, شرايط براى تحقق مرجعيت عظمى فراهـم گرديد. آيه الله العظمى بروجردى شخصيت علمى برجسته اى بـود كـه مـى تـوانست جانشين مناسبـى براى مـرحوم حايرى و حفـظ كيان حـوزه بـاشـد. ايـن پيشنهاد از سـوى شاگردان آيـه الـلـه حايرى و از جمله امام خـمـيـنـى به سرعت تعقيب شـد. شخص امام در دعـوت از آيـه الـلـه بـروجردى براى هجرت به قـم و پذيرش مسئوليت خطـير زعامت حـوزه مجدانه تلاش كرد.
امام خمينـى كه با دقـت شـرايط سياسـى جامعه و وضعـيـت حـوزه ها را زير نظر داشت و اطـلاعات خـويش را از طريق مطالـعه مـستمر كتب تاريخ معاصـر و مجلات و روزنـامـه هاى وقـت و رفـت و آمـد بـه تهـران و درك محضر بزرگانى همچون آيـه الـلـه مـدرس تكـميل مى كرد دريافـته بـود كه تـنها نقـطـه امـيـد بـه رهـايـى و نجات از شـرايط ذلت بارى كه پـس از شكست مشروطيت و بخصـوص پـس از روى كار آوردن رضا خان پديد آمده است, بيدارى حوزه هاى عـلمـيـه و پيش از آن تضـميـن حيات حوزه ها و ارتبـاط معنـوى مـردم بـا روحـانيت مـى بـاشـد .
امام خمينى در تعقيب هدفهاى ارزشمند خويش در سال 1328 طرح اصلاح اساس ساختار حـوزه علميه را با هـمـكارى آيـه الـلـه مـرتضـى حايـرى تهـيـه كرد و بـه آيـه الـلـه بـروجردى ( ره) پـيشـنهاد داد. ايـن طرح از سوى شاگردان امام و طلاب روشـن ضمير حـوزه مـورد اسـتقبال و حمايت قرار گرفت .
اما رژيـم در محاسباتـش اشـتـبـاه كرده بـود. لايحه انجـمـنـهاى ايالتى و ولايتى كـه به مـوجـب آن شـرط مسـلمان بودن, سوگـند به قرآن كريـم و مرد بـودن انـتخاب كـنـنـدگان و كانديـداها تغيير مـى يافت در 16 مهـر 1341 ه - ش به تصـويب كـابـيـنـه اميـر اسـد الـلـه علـم رسيـد. آزادى انتخابات زنان پـوششـى براى مخفى نگـه داشـتـن هـدفـهاى ديگر بـود .
حذف و تغيير دو شـرط نخـست دقـيـقا بـه منظور قانـونـى كـردن حضـور عناصر بهايـى در مصـادر كـشـور انتخاب شـده بـود. چـنانكه قـبـلا نـيـز اشاره شد پـشتـيـبـانى شـاه از رژيـم صهـيـونيـستـى در تـوسعه مناسبات ايران و اسرائـيل شرط حمايـتهاى آمـريـكـا از شـاه بـود. نـفـوذ پـيـروان مـسـلك استعـمـارى بهـائـيت در قـواى سه گانه ايران ايـن شرط را تحقق مـى بخشيد. امام خمـيـنـى به هـمراه عـلماى بزرگ قـم و تهـران به محض انتشار خبر تصويب لايحه مـزبور پـس از تبادل نـظـر دسـت به اعـتـراضات همه جانبه زدند .
نقـش حضرت امام در روشـن ساختـن اهداف واقعى رژيـم شـاه و گوشـزد كـردن رسالت خطير علما و حـوزه هاى علمـيـه در ايـن شـرايـط بـسيـار مـوثـر وكارساز بـود. تلگرافـهـا و نامـه هـا سرگـشـاده اعـتـراض آمـيز علما به شاه و اسـد الـلـه علـم مـوجى از حـمايـت را در اقـشار مخـتلف مردم برانگيخت. لحـن تلگرافـهـاى امام خمـيـنـى به شاه و نخست وزير تند و هشـدار دهنده بود. در يكـى از ايـن تلگرافها آمده بـود :
اينجانب مجددا به شما نصيحت مى كنـم كه بـه اطاعت خـداوند مـتعـال و قانـون اساسـى گردن نهيد واز عواقب وخـيـمـه تخلف از قـرآن و احـكام علماى ملت و زعماى مسلميـن و تخـلف از قانـون اساس بـترسيد وعـمـدا و بـدون مـوجب مـمـلكت را به خطـر نـيـنـدازيد و الا علماى اسلام درباره شمـا از اظهار عقيـده خـوددارى نخـواهنـد كـرد .
بديـن ترتـيـب ماجراى انجـمنهاى ايـالـتى و ولايـتـى تجربـه اى پيروز و گرانقدر براى ملت ايران بـويژه از آنجهـت بـود كـه طى آن ويـژگـيـهـاى شخصيتـى را شناخـتـنـد كه از هر جهـت براى رهـبـرى امت اسلام شايسته بـود. باو جـود شكست شـاه در ماجـراى انجـمـنها, فـشـار آمريكـا بـراى انجـام اصلاحـات مـورد نظر ادامـه يافت. شـاه در ديـماه 1341 هجـرى شمسى اصـول ششگانه اصلاحات خويـش را بر شمرد و خـواستار رفـراندوم شد . امام خمينى بار ديگـر مراجع و عـلمـاى قـم را بـه نـشـست و چاره جويى دوباره فراخواند .
با پيشنهاد امام خمينى عـيـد باسـتانـى نـوروز سـال 1342 در اعـتراض به اقدامات رژيم تحريـم شد. در اعلامـيه حضـرت امام از انـقـلاب سـفـيـد شاه بـه انقـلاب سـيـاه تعـبـيـر و هـمـسـويـى شـاه بـا اهـداف آمريكا و اسرائيل افـشا شده بود . از سـوى ديگـر, شـاه در مـورد آمادگى جامـعـه ايـران بـراى انجام اصلاحات آمـريكا به مـقامات واشـنگـتـن اطـمـيـنان داده بـود و نام اصـلاحات را انقـلاب سـفـيـد نهاده بـود. مخالـفت عـلما براى وى بسيار گران مىآمد .
امام خمـيـنى در اجـتماع مردم, بى پروا از شخـص شـاه به عنـوان عـامل اصلـى جنايات و هـمـپـيـمان بـا اسـرائـيـل ياد مـى كـرد و مـردم را بـه قـيام فرا مـى خـوانـد. او در سـخـنـرانى خـود در روز دوازده فـرورديـن 1342 شديـدا از سـكـوت عـلماى قـم و نجف و ديگر بلاد اسلامى در مقابل جنايات تازه رژيـم انـتـقـاد كرد و فـرمـود : امـروز سكـوت هـمـراهى بـا دستگـاه جبـار است حضـرت امـام روز بعد ( 13 فرورديـن 42 ) اعلامـيـه معروف خـود را تحت عنـوان شاه دوستى يعنى غارتگرى منـتـشر ساخت .
راز تاءثير شگـفت پـيـام امام و كـلام امـام در روان مخاطـبـيـنـش كه تا مرز جانـبازى پيـش مـى رفت را بايـد در هـمـيـن اصـالت انـديشه, صلابت راى و صـداقت بـى شـائبه اش بـا مـردم جستجـو كـرد .
سال 1342 با تحريـم مراسـم عـيـد نوروز آغـاز و با خـون مظـلـوميـن فيضيه خـونرنگ شد. شـاه بر انجام اصـلاحات مـورد نظـر آمـريكـا اصـرار مـى ورزيـد و امام خـمـيـنى بر آگاه كردن مردم و قـيـام آنـان در بـرابـر دخـالتهاى آمـريكـا و خيـانـتهاى شاه پـافـشـارى داشـت . در چهـارده فرورديـن 1342 آيـه الله العظمـى حكيـم از نجف طـى تلگـرافـهـايى بـه علما و مراجع ايران خـواستار آن شد كـه همگـى به طـور دسـتـه جمـعى به نجف هجرت كنند. اين پيشنهاد براى حفـظ جان عـلما و كيان حـوزه ها مطرح شده بود .
حضرت امام بـدون اعـتـنا بـه ايـن تهـديـدها, پاسخ تلگـراف آيـه الـلـه العـظـمى حكيـم را ارسال نمـوده و در آن تاكيـد كرده بـود كـه هـجـرت دسـتـه جمـعى علما و خالـى كـردن حـوزه علميه قـم به مصلحت نيست .
امام خميـنـى در پيامـى( بـه تايخ 12 / 2 / 1342 ) بـمناسـبـت چهـلـم فاجعـه فـيـضـيـه بـر همـراهـى عـلما و مـلت ايران در رويارويـى سـران ممـالك اسلامـى و دول عربـى بـا اسـرائيل غاصب تـاكيد ورزيد وپيمانهاى شـاه و اسـرائيل را محكـوم كرد .
قيام 15 خرداد
ماه محرم 1342 كه مـصادف با خرداد بـود فـرا رسـيد. امام خمينى از ايـن فـرصت نهـايت اسـتفاده را در تحـريك مردم بـه قيام عـليـه رژيـم مستبد شاه بعمل آورد .
امام خمينى در عـصـر عاشـوراى سال 1383 هجرى قمـى( 13 خرداد 1342شمسى ) در مـدرسه فيضـيـه نطق تاريخـى خـويـش را كه آغازى بر قيام 15 خرداد بود ايراد كرد .
در هميـن سخنرانى بـود كه امام خمـيـنى بـا صداى بلند خطاب به شاه فرمـود : آقا مـن به شما نصيحت مـى كنـم, اى آقاى شـاه ! اى جنـاب شاه! مـن به تو نيصحت مى كـنم دسـت بـردار از اين كارها, آقا اغـفـال مى كنند تو را. مـن مـيل ندارم كـه يـك روز اگر بـخـواهـند تـو بـروى, همه شكر كـنند ... اگر ديكـته مى دهند دسـتت و مى گـويند بخـوان, در اطـرافـش فكـر كـن .... نصـيحت مرا بـشـنـو ... ربط ما بـيـن شـاه و اسرائيل چيست كه سازمان امنيت مـى گـويد از اسرائـيـل حرف نزنـيـد ... مگر شاه اسـرائـيلـى است ؟ شاه فـرمان خامـوش كـردن قـيـام را صادر كـرد. نخست جمع زيادى از ياران امام خمينـى در شـامگاه 14 خرداد دستگيـر و ساعت سه نيمه شب ( سحـرگاه پانزده خـرداد 42 ) صـدها كماندوى اعـزامـى از مركز, منزل حضرت امـام را محاصره كردند و ايشان را در حاليكه مشغول نماز شب بـود دستگيـر و سـراسـيـمـه بـه تهـران بـرده و در بازداشــتگاه باشگاه افـسـران زنـدانـى كـردنـد و غروب آنروز به زندان قـصر مـنتقل نمـودنـد . صـبحگاه پـانـزده خـرداد خبـر دستگيرى رهـبـر انقلاب بـه تهـران, مـشهـد, شيـراز وديگـر شهرها رسيـد و وضعيتـى مشـابه قـم پـديد آورد .
نزديكترين نديم هميشگى شاه, تيمـسار حسيـن فردوست در خاطراتش از بكارگيرى تجربيات و همكارى زبـده ترين ماموريـن سـياسى و امـنيـتى آمريكا براى سركـوب قـيام و هـمچنيـن از سراسـيمگـى شاه و دربـار وامراى ارتـش وساواك در ايـن ساعـات پرده بـرداشـتـه و تـوضـيح داده است كه چگـونه شـاه و ژنـرالهـايـش ديـوانه وار فرمان سركـوب صادر مى كردند .
امام خمينـى, پـس از 19 روز حبـس در زنـدان قـصـر بـه زنـدانـى در پـادگـان نظامـى عشـرت آبـاد منتقل شـد .
با دستگيرى رهبـر نهـضـت و كـشتار وحشيانه مـردم در روز 15 خـرداد 42, قيام ظاهرا سركوب شد. امـام خمـينى در حبـس از پاسخ گفتـن بـه سئوالات بازجـويان, با شهـامت و اعلام ايـنكه هـيـئـت حاكمه در ايـران و قـوه قضائيه آنرا غـير قـانـونـى وفـاقـد صلاحـيت مـى داند, اجتـناب ورزيـد. در شامگاه 18 فـرورديـن سال 1343 بـدون اطلاع قـبـلى, امام خمينى آزاد و به قـم منتقل مـى شـود. بـه محض اطلاع مردم, شـادمـانى سراسر شهر را فرا مـى گيرد وجشنهاى باشكـوهى در مـدرسه فـيـضـيـه و شهـر بـه مـدت چـنـد روز بـر پا مـى شـود . اوليـن سالگـرد قـيام 15خـرداد در سال 1343 با صـدور بيانيه مـشتـرك امام خمـيـنـى و ديگر مراجع تقليد و بيانيه هاى جداگانه حـوزه هاى علمـيه گرامـى داشـتـه شـد و به عنـوان روز عزاى عمـومـى معرفـى شـد .
امـام خمـينـى در هـمـيـن روز ( 4 آبـان 1343 ) بـيانـيـه اى انقلابـى صادر كرد و درآن نـوشـت : دنـيا بـدانـد كه هر گرفـتارى اى كـه ملـت ايـران و مـلـل مسلمـيـن دارنـد از اجـانب اسـت, از آمـريكاست, ملـل اسلام از اجـانب عمـومـا و از آمـريكـا خصـوصـا متنفــر است ... آمـريكـاست كه از اسـرائيل و هـواداران آن پشتيبـانـى مـى كنـد. آمريكاست كه به اسرائيل قـدرت مـى دهـد كه اعراب مسلـم را آواره كند. افشاگرى امام عليه تصـويب لايحه كاپيتـولاسيون, ايران را در آبان سـال 43 در آستـانه قيـامـى دوبـاره قرار داد .
سحرگاه 13 آبان 1343 دوباره كماندوهاى مـسلح اعـزامى از تـهـران, مـنزل امام خمـيـنى در قـم را محاصره كـردنـد. شگـفـت آنـكه وقـت باز داشت, هـمـاننـد سال قـبـل مصادف با نيايـش شبـانه امام خمينـى بـود .حضرت امام بازداشت و بـه هـمراه نيروهاى امـنـيـتى مـستقيما بـه فرودگاه مهرآباد تهران اعـزام و بـا يك فـرونـد هـواپـيـماى نظامى كـه از قبل آماده شـده بـود, تحت الحـفـظ مامـوريـن امـنيـتى و نظامى بـه آنكارا پـرواز كـرد. عـصـر آنـروز سـاواك خـبـر تـبـعـيـد امـام را بـه اتهام اقـدام عليه امنيت كشـور ! در روزنـامه ها مـنتـشـر سـاخت .
عليرغم فضاى خفقان موجى از اعتراضها بـه صـورت تـظـاهـرات در بـازار تهران, تعطيلى طولانى مدت دروس حوزه ها و ارسال طومارها و نامـه ها به سازمانهاى بيـن المللـى و مـراجع تقليـد جلـوه گـر شد .
اقامت امام در تركيه يازده ماه به درازا كشيد در اين مدت رژيم شاه با شدت عمل بـى سابقه اى بقاياى مقاومت را در ايران در هـم شكـست و در غياب امام خمينى به سرعت دست به اصلاحات آمريكا پـسند زد. اقـامت اجبارىدر تـركيـه فـرصتـى مغـتـنـم بـراى امـام بـود تا تـدويـن كتـاب بزرگ تحـريـر الـوسيله را آغاز كند .
تبعيـد امـام خمينـى از تـركيه به عراق
روز 13 مهرماه 1343 حضرت امام به هـمـراه فرزنـدشان آيه الله حاج آقا مصطفـى از تركيه به تبعيدگاه دوم, كشـور عراق اعزام شدند . امام خمينى پس از ورود بـه بـغداد بـراى زيارت مرقـد ائـمه اطهار(ع) به شهــرهــاى كاظميـن, سامـرا و كـربلا شتـافت ويك هـفـته بعد بـه محل اصلـى اقـامت خـود يعنـى نجف عزيمت كرد .
دوران اقامت طـولانـى و 13 ساله امام خمـينى در نجف در شرايطى آغاز شد كه هر چند در ظاهر فشارها و محدوديـتهاى مستقيـم در حـد ايـران و تـركيه وجـود نـداشت اما مخالفـتها و كارشكـنـيها و زخـم زبانهـا نـه از جـبـهـه دشمـن رويارو بـلكه از ناحيه روحانى نمايان و دنيا خـواهان مخفى شده در لباس ديـن آنچنان گـسترده و آزاردهنده بود كه امام با هـمـه صـبر و بـردبارى معروفـش بارها از سخـتى شرايط مبارزه در ايـن سالها بـه تلخى تمام ياد كرده است. ولى هـيچـيـك از ايـن مصـائب و دشـواريها نـتـوانـست او را از مـسيــرى كه آگـاهانه انتخاب كرده بود باز دارد .
امام خمينى سلسله درسهاى خارج فـقه خـويـش را با همه مخالفتها و كارشكنيهاى عناصر مغرض در آبان 1344 در مسجد شيخ انصارى (ره) نجف آغاز كرد كه تا زمان هجـرت از عراق به پاريـس ادامه داشت . حوزه درسى ايشان به عنـوان يكى از برجسته تريـن حوزه هاى درسى نجف از لحـاظ كيفيت و كميت شـاگـردان شنـاخته شـد .
امام خمينـى از بدو ورود بـه نجف بـا ارسال نامـه ها و پيكـهايى بـه ايران, ارتباط خويـش را بـا مـبارزيـن حـفـظ نـموده و آنان را در هـر منـاسبـتـى بـه پـايـدارى در پيگيـرى اهـداف قـيام 15 خـرداد فـرا مى خواند .
امام خمينى در تمام دوران پـس از تـبـعـيد, عليرغـم دشواريهاى پديد آمـده, هيچگاه دست از مبارزه نـكـشيـد, وبـا سخنـرانيها و پيامهـاى خـويـش اميـد به پيـروزى را در دلها زنـده نگـاه مى داشت .
امام خمينى در گفتگـويى با نمانيده سازمان الفـتـح فـلسطيـن در 19 مهر 1347 ديـدگاههاى خويش را درباره مسائل جهان اسلام و جهاد ملت فلسطين تشريح كرد و در همين مصاحبه بر وجوب اختصاص بخشى از وجـوه شـرعى زكات بـه مجـاهـدان فلسطينـى فتـوا داد .
اوايل سال 1348 اختلافات بـيـن رژيـم شاه و حزب بـعث عراق بـر سر مرز آبـى دو كشـور شدت گرفت. رژيـم عراق جمع زيادى از ايـرانـيان مقيـم اين كشـور را در بـدتريـن شرايط اخراج كرد. حزب بـعث بـسـيار كوشيد تا از دشمـنى امام خمـيـنى با رژيـم ايـران در آن شرايط بـهـره گيرد .
چهار سال تـدريس, تلاش و روشنگرى امام خمـيـنـى تـوانسته بـود تا حـدودى فضاى حـوزه نجف را دگرگـون سازد. اينـك در سال 1348 علاوه بر مبارزين بيـشمار داخل كشور مخاطبين زيادى در عراق, لبـنان و ديگر بـلاد اسلامـى بـودنـد كه نهـضت امام خمينى را الگـوى خويـش مى دانستند .
امـام خمينـى و استمـرار مبـارزه ( 1350 ـ 1356 )
نيمه دوم سال 1350 اختلافات رژيـم بعثـى عراق و شاه بالا گـرفت و به اخراج و آواره شـدن بسيارى از ايرانيان مقيـم عراق انجاميد. امام خمينى طـى تلگرافى به رئيـس جمهور عراق شديدا اقدامات ايـن رژيـم را محكـوم نمود. حضرت امام در اعتراض به شرايط پيـش آمـده تصميـم به خـروج از عراق گـرفت اما حكـام بـغداد بـا آگـاهـى از پيـامـدهـاى هجـرت امـام در آن شـرايط اجـازه خـروج ندادند سال 1354 در سالگرد قيام 15 خـرداد, مـدرسه فيضيه قـم بار ديگر شاهـد قيام طلاب انقلابـى بـود. فريادهاى درود بر خمينـى ومـرگ بر سلسله پهلـوى به مـدت دو روز ادامه داشت پيـش از ايـن سازمانهـاى چـريكـى متلاشـى شـده وشخصيتهاى مذهى و سياسى مبارز گرفـتار زندانهاى رژيم بودند .
شاه در ادامه سياستهاى مذهـب ستيز خود در اسفنـد 1354 وقيحـانه تاريخ رسمـى كشـور را از مـبداء هجرت پيامـبـر اسلام بـه مبداء سلطنت شاهان هخامنشى تغـيير داد. امام خمينى در واكنيشى سخت, فـتوا به حرمت استفاده از تاريخ بـى پايـه شاهنشاهـى داد. تحريـم اسـتفـاده از ايـن مبداء موهـوم تاريخى هـمانند تحريـم حزب رستاخيز از سـوى مردم ايران اسـتقبال شـد و هر دو مـورد افـتـضاحـى براى رژيـم شاه شـده و رژيـم در سـال 1357 ناگزيـر از عقـب نشينـى و لغو تـاريخ شاهنشاهى شد .
اوجگيرى انقلاب اسلامى در سال 1356 و قيام مـردم
امام خمينـى كه بـه دقت تحـولات جارى جهان و ايـران را زيـر نظر داشت از فـرصت به دست آمـده نهـايت بـهـره بـردارى را كـرد. او در مرداد 1356 طـى پيامى اعلام كرد : اكنون به واسطـه اوضاع داخلى و خارجى و انعـكاس جنايات رژيـم در مجامع و مطـبـوعات خارجى فرصتى است كه بايد مجامع علمى و فـرهـنگى و رجال وطـنـخـواه و دانشجويان خارج و داخل و انجمـنهاى اسلامى در هر جايـى درنگ از آن استفاده كنند و بى پرده بپا خيزند .
شهادت آيه الله حاج آقا مصطفى خمـينى در اول آبان 1356 و مراسم پر شكـوهـى كه در ايران برگزار شـد نقـطـه آغازى بـر خيزش دوباره حـوزه هاى علميه و قيام جامعه مذهـبى ايران بـود. امام خمـينى در همان زمان به گـونه اى شگفت ايـن واقعه را از الطـاف خفـيـه الهى ناميده بـود. رژيـم شاه با درج مقاله اى تـوهـيـن آمـيـز عـليـه امام در روزنامه اطلاعات انتقام گرفت. اعتراض بـه ايـن مـقـاله, بـه قـيام 19 دى مـاه قـم در سـال 56 منجـر شد كـه طى آن جمعى از طلاب انقلابـى به خـاك و خـون كشيـده شـدند . شاه عليـرغم دست زدن به كشتارهاى جمعى نتـوانست شعله هاى افروخته شده را خاموش كند .
او بسيج نطـامـى و جهاد مسلحـانه عمـومـى را بـعنــــوان تنها راه باقـيمانـده در شرايط دست زدن آمريكا بـه كـودتاى نظامـى ارزيـابـى مى كرد .
هجرت امام خمينى از عراق به پاريس
در ديدار وزراى خارجه ايران و عراق در نـيـويـورك تصـمـيـم به اخراج امام خمينـى از عراق گرفته شـد. روز دوم مـهـر 1357 مـنزل امـام در نجف بـوسيله قـواى بعثـى محاصره گرديـدانعكاس ايـن خبـر با خشـم گستـرده مسلمانان در ايران, عراق و ديگـر كشـورها مـواجه شـد .
روز 12 مهر ,امام خمينى نجف را به قصد مرز كـويت ترك گـفـت. دولت كويـت با اشاره رژيـم ايـران از ورود امـام بـه ايـن كـشـور جلوگـيـرى كـرد. قـبـلا صحـبـت از هجـرت امام بـه لبـنـان و يا سـوريه بـود امـا ايشان پـس از مشـورت با فـرزنـدشان ( حجه الاسلام حاج سيـد احمـد خمينـى ) تصميـم بـه هجـرت به پاريـس گرفت. در روز 14 مهـر ايشان وارد پاريس شدند .
و دو روز بعد در منزل يكى از ايرانـيـان در نوفـل لـوشـاتــو ( حـومـه پاريـس ) مستقـر شـدنـد. ماءمـوريـن كاخ اليزه نظر رئيـس جـمهـور فـرانسه را مبنـى بـر اجتناب از هرگـونه فـعـالـيـت سـياسـى بـه امام ابلاغ كـردنـد. ايـشـان نيز در واكـنـشــى تنـد تصـريح كـرده بـود كه ايـنگونـه محدوديتها خلاف ادعاى دمكراسى است و اگر او ناگزير شـود تا از ايـن فرودگـاه بـه آن فـرودگـاه و از ايـن كـشـور بـه آن كـشـور بـرود بـاز دست از هـدفهايـش نخـواهـد كشيـد .
امام خمـيـنى در ديـماه 57 شـوراى انقلاب را تكشيل داد. شاه نيز پـس از تشكيل شـوراى سلطـنـت و اخـذ راى اعـتـماد بـراى كـابـينه بختيار در روز 26 ديـماه از كشـور فـرار كـرد. خـبـر در شـهـر تهران و سپـس ايران پيجيد و مردم در خيابانها به جشـن و پايكـوبى پرداختند
بازگشت امام خمينى به ايران
پس از 14 سال تبعيـد
اوايل بهمـن 57 خبر تصميم امام در بازگشت بـه كـشور منتشر شد. هر كس كه مى شنيد اشك شوق فرو مى ريخت. مردم 14 سال انتظار كشيده بـودنـد. اما در عيـن حال مردم و دوستان امام نگـران جان ايشان بـودند چرا كه هنوز دولت دست نشانده شاه سر پا و حكومت نظامى بر قرار بود. اما امام خمينى تصميـم خويـش را گرفته و طى پيامـهـايى به مردم ايران گـفـته بـود مى خـواهد در ايـن روزها سرنـوشـت سـاز و خطير در كنار مردمـش باشد. دولت بخـتـيار با هماهنگى ژنرال هايزر فـرودگـاههاى كشـور را به روى پـروازهـاى خـارجى بست .
دولت بختيار پـس از چنـد روز تـاب مقـاومـت نـيـاورد و ناگزيـر از پذيرفتـن خـواست ملت شـد. سرانجام امام خمينـى بامداد 12 بهمـن 1357 پـس از 14 سال دورى از وطـن وارد كشـور شـد . استقبال بـى سـابـقـه مـردم ايـران چنـان عـظـيـم و غـيـر قـابل انكـار بــود كه خبرگزاريهاى غربـى نيز ناگزير از اعـتـراف شـده و مستـقـبـليـن را 4 تا 6 ميليون نفر برآورد كردند .
رحلت امام خمينى
وصال يار, فراق ياران
امام خمينى هـدفها و آرمانها و هـر آنچه را كه مـى بايــست ابـلاغ كنـد , گفته بـود و در عمـل نيز تـمام هستيـش را بـراى تحقق هـمان هـدفها بـكار گرفته بـود . اينك در آستـانه نيمه خـرداد سـال 1368 خـود را در آماده ملاقات عزيزى مى كرد كه تمام عمرش را براى جلب رضاى او صرف كرده بـود و قامتش جز در بـرابـر او , در مـقابل هيچ قدرتى خـم نشده , و چشـمانش جز براى او گريه نكرده بـود . سروده هاى عارفانه اش همه حاكى از درد فـراق و بيان عطـش لحظه وصال محبوب بـود . و اينك ايـن لحظه شكـوهمنـد بـراى او , و جانــكاه و تحمل ناپذير بـراى پيروانـش , فـرا مـى رسيد . او خـود در وصيتنامه اش نـوشـته است : با دلى آرام و قلبـى مطمئن و روحى شاد و ضميرى اميدوار به فضل خدا از خدمت خـواهران و برادران مرخص و به سـوى جايگاه ابــدى سفر مى كنـم و به دعاى خير شما احتياج مبرم دارم و از خداى رحمن و رحيـم مى خـواهـم كه عذرم را در كوتاهى خدمت و قصـور و تقصير بپذيـرد و از مـلت امـيدوارم كه عذرم را در كـوتاهى ها و قصـور و تقصيـرها بـپذيـرنـد و بـا قــدرت و تصميـم و اراده بــه پيش بروند .
شگفت آنكه امام خمينـى در يكـى از غزلياتـش كه چنـد سال قبل از رحلت سروده است :
انتظار فرج از نيمه خرداد كشم . سالها مى گذرد حادثه ها مى آيد .
ساعت 20 / 22 بعداز ظهر روز شنبه سيزدهـم خـرداد ماه سـال 1368 لحظه وصال بـود . قــلبـى از كار ايستـاد كه ميليـونها قلــب را بـه نور خدا و معنـويت احـياء كرده بـود . بــه وسيله دوربين مخفـى اى كه تـوسط دوستان امــام در بيمارستان نصب شده بـود روزهاى بيمارى و جريان عمل و لحظه لقاى حق ضبط شده است. وقتى كه گوشه هايـى از حالات معنوى و آرامـش امام در ايـن ايـام از تلويزيون پخـش شـد غوغايى در دلها بر افكند كه وصف آن جــز با بودن در آن فضا ممكـن نيست . لبها دائمـا به ذكـر خـدا در حـركت بود .
در آخرين شب زندگى و در حالى كه چند عمل جراحى سخت و طولانى درسن 87 سالگى تحمل كرده بود و در حاليكه چنديـن سرم به دستهاى مباركـش وصل بـود نافله شب مى خـواند و قـرآن تلاوت مـى كرد . در ساعات آخر , طمانينه و آرامشى ملكـوتـى داشـت و مـرتبا شـهادت بـه وحـدانيت خـدا و رسالت پيـامبـر اكرم (ص) را زمـزمه مـى كـرد و بـا چنيـن حــالتى بـود كه روحـش به ملكـوت اعلى پرواز كرد . وقتى كه خبر رحلت امــام منتشر شـد , گـويـى زلزله اى عظيـم رخ داده است , بغضها تـركيـد و سرتاسر ايران و همـه كانـونهايـى كـه در جـهان بـا نام و پيام امام خمينـى آشـنا بـودنـد يــكپارچه گـريستند و بـر سر و سينه زدنـد . هيچ قلـم و بيـانـى قـادر نيست ابعاد حـادثه را و امواج احساسات غير قابل كنترل مردم را در آن روزها تـوصيف كند .
مـردم ايـران و مسلمانان انقلابى , حق داشتـند اينـچنيـن ضجه كـنند و صحنه هايى پديد آورند كه در تاريخ نمونه اى بـديـن حجم و عظـمت براى آن سراغ نداريـم. آنان كسـى را از دست داده بـودند كـه عـزت پـايمال شـده شان را بـاز گـردانده بود , دست شاهان ستمگر ودستهاى غارتگران آمريكايى و غربـى را از سرزمينشان كـوتاه كرده بود , اسلام را احــياء كـرده بــود , مسلمـيـن را عــزت بـخـشـيـده بـــود , جمهـورى اسلامـى را بـر پـا كـرده بـود , رو در روى همـه قـدرتهاى جهـنمـى و شيـطانـى دنـيا ايستاده بـود و ده سال در بـرابـر صـدها تـوطئه برانـدازى و طـرح كـودتا و آشـوب و فتنه داخلـى و خارجـى مقاومت كرده بود و 8 سـال دفـاعى را فـرمانـدهـى كرده بـود كه در جبهه مقابلـش دشمنـى قـرار داشت كه آشكارا از سـوى هر دو قـدرت بزرگ شرق و غرب حمايت همه جانبه مـى شـد . مردم ,رهبر محبـوب و مرجع دينـى خـود و منادى اسلام راستيـن را از دست داده بـودند .
شايـد كسانـى كه قـادر به درك و هضـم ايـن مفاهيـم نيستنـد , اگـر حالات مردم را در فيـلمهاى مـراسـم توديع و تشييع و خاكسپارى پيكر مطهر امام خمينـى مشاهده كنـنـد و خـبر مرگ دهها تـن كه در مقابل سنگينـى ايـن حادثه تاب تحمـل نيـاورده و قـلبـشان از كار ايستـاده بـود را بشنـوند و پيكرهايى كه يكـى پـس از ديـگرى از شـدت تـاثـر بيهوش شـده , بر روى دسـتها در امـواج جمعـيت به سـوى درمانگاهها روانه مى شـدند را در فيلمها و عكسها ببيننـد , در تفسير ايـن واقعيتها درمانده شوند .
امـا آنـانكه عشـق را مـى شنـاسنـد و تجـربـه كـرده انـد , مشكلـى نـخواهند داشت . حقيقـتا مردم ايران عاشق امام خمينى بـودند و چـه شعار زيبا و گـويايى در سالگرد رحلتـش انتخاب كرده بـودند كه :
عشق به خمينـى عشق به همه خوبيهاست .
روز چهاردهم 1368 , مجلس خبرگان رهـبـر تشكيل گرديـد و پـس از قرائت وصيتنامه امـام خمينى تـوسـط حضرت آيـه الله خامنه اى كه دو ساعت و نيـم طـول كشيد , بحث و تبـادل نظر براى تعييـن جانشينـى امام خمينـى و رهبر انقلاب اسلامـى آغاز شد و پـس از چنديـن ساعت سـرانجام حضرت آيـه الله خامنه اى ( رئيـس جمهور وقت ) كه خود از شـاگـردان امـام خمينـى ـ سلام الله عليه ـ و از چهره هاى درخشـان انقلاب اسلامـى و از يـاوران قيـام 15 خـرداد بـود و در تـمـام دوران نهضت امـام در همـه فـراز و نشيبها در جـمع ديگـر يــاوران انـقلاب جـانبـازى كرده بود , به اتفاق آرا براى ايـن رسالـت خطير بـرگـزيده شد . سالها بـود كه غـربيـها و عوامل تحت حمايتشان در داخل كشـور كه از شكست دادن امـام ماءيـوس شـده بـودند وعده زمان مرگ امـام را مى دادند .
اما هـوشمندى ملت ايران و انتخاب سريع و شايسته خـبرگان و حمايـت فـرزنـدان و پيـروان امـام همه اميدهاى ضـد انقلاب را بـر بـاد دادنـد و نه تنها رحلت امـام پايان راه او نبـود بلكه در واقع عصر امام خمينـى در پهـنه اى وسيعـتر از گـذشـته آغاز شده بـود . مگر انديشه و خـوبى و معنويت و حقيقت مى ميرد ؟ روز و شـب پانزدهـم خرداد 67 ميلونها نفر از مردن تهران و سـوگوارانى كه از شهرها و روستاها آمـده بـودند , در محل مصلاى بـزرگ تهـران اجتماع كردنـد تـا بـراى آخـريـن بـار با پيكر مطهر مـردى كه بـا قيـامش قـامت خميـده ارزشها و كرامتها را در عصر سياه ستـم استـوار كرده و در دنـيا نهـضتـى از خـدا خواهى و باز گشت به فطرت انسانى آغاز كرده بود , وداع كنند .
هيچ اثرى از تشريـفات بـى روح مـرسـوم در مراسـم رسمى نبـود . همه چيز, بسيجى و مردمى وعاشقانه بـود. پيـكر پاك و سبز پوش امـام بـر بـالاى بـلنـدى و در حلـقه ميليـونها نفـر از جمعيت مـاتـم زده چـون نگينى مى درخشيد . هر كس به زبان خويـش با امامـش زمـزمه مى كرد و اشك مـى ريخت . سـرتاسـر اتـوبان و راههاى منتهى به مصلـى مملـو از جميعت سياهپوش بود .
پـرچمهاى عزا بـر در و ديـورا شهر آويخته و آواى قرآن از تمام مساجد و مراكـز و ادارات و مـنازل بگـوش مـى رسيـد . شـب كـه فـرا رسيـد هزاران شمع بياد مشعلـى كه امـام افـروخـته است , در بـيابـان مصلـى و تپه هـاى اطـراف آن روشـن شـد . خـانـواده هـاى داغدار گرداگرد شمعـها نشسته و چشمانشان بر بلنداى نـورانـى دوخته شـده بود .
فرياد يا حسيـن بسيجيان كه احساس يتيمى مـى كـردنـد و بــر سـر و سينه مـى زدنـد فـضا را عـاشـورايـى كرده بـود . بـاور اينـكـه ديـگر صداى دلنشيـن امام خمينـى را در حسينيه جماران نخـواهند شنيد , طاقتـها را بـرده بـود . مـردم شـب را در كـنار پيـكـر امـام بـه صبـح رسانيدند . در نخستنى ساعت بامداد شانزده خــرداد , مـيـلـونهـا تـن به امامت آيت الله العظمـى گلپايگانى(ره) با چشمانى اشكبار برپيكر امام نماز گذاردند .
انبـوهى جمعيت و شكوه حماسه حضـور مـردم در روز ورود امام خمـينى به كشـور در 12 بهمـن 1357 و تـكـرار گسـتـرده تـر ايـن حماسـه در مـراسـم تشييع پيكر امام , از شگفـتيهاى تـاريخ اسـت . خ ـبرگـزاريهاى رسمـى جهـانـى جمعيت استقبال كننده را در سال 1357 تا 6 ميليـون نفر و جمعيت حاضـر در مــراسـم تشـييـع را تا 9 ميليـون نفر تخميـن زدند و ايـن در حالى بـود كه طى دوران 11 سـاله حكومت امام خمينى بـواسطه اتحـاد كشـورها غربـى و شرقى در دشمنى با انـقلاب و تحميل جنگ 8 ساله و صـدهـا تـوطـئه ديـگـر آنـان , مردم ايـران سخـتيها و مشكلات فـراوانـى را تحـمـل كرده و عزيزان بى شمارى را در ايـن راه از دست داده بـودند و طـبعا مـى بـايـست بـتدرج خسته و دلسرد شـده باشنـد امـا هرگز اينچنيـن نشـد . نسل پرورش يـافـته در مكتب الـهى امام خمينى به ايـن فرمـوده امام ايـمان كامـل داشـت كه :در جهـان حجـم تحمل زحمـتها و رنجها و فداكاريها و جان نثـاريها ومحروميتها مناسب حجـم بـزرگى مقصـود و ارزشمندى وعلـو رتـبـه آن است پـس از آنـكه مراسـم تـدفيـن به علت شـدت احسـاسات عـزاداران امـكان ادامـه نيافت , طـى اطلاعيه هاى مـكرر از راديـو اعلام شـد كـه مـردم بـه خانه هايشان بازگردند , مراسـم به بعد مـوكـول شــده و زمــان آن بعـدا اعلام شد . براى مسئوليـن تـرديـدى نـبـود كه هر چه زمان بگذرد صـدها هزار تـن از علاقه مندان ديگر امـام كـه از شهـرهاى دور راهـى تهران شده اند نيز بر جمعيت تشييع كننـده افـزوده خـواهـد شـد , ناگزير در بعدازظهر همان روز مراسم تـدفـين بـا همان احساسات و بـه دشـوارى انـجـام شـد كـه گـوشـه هـايـى از اين مـراسـم بـوسـيـله خبرنگـاران بـه جهان مخابره شـد و بدين سان رحلت امام خمينـى نيز همچـون حياتـش منـشاء بيـدارى و نهضتـى دوباره شـد و راه و يادش جاودانه گرديد چرا كـه او حقيـقت بـود و حقيقت هميشه زنـده است و فناناپذير .
سيد محمد بهشتي
محمد حسيني بهشتي شناسنامه نام كامل سيد محمد حسيني بهشتي معروف به شهيد بهشتي زادروز ۲ آبان ۱۳۰۷ زادگاه ايران، لُنبان اصفهان تاريخ مرگ ۷ تير ۱۳۶۰ محل مرگ ايران، تهران همسر عزتالشريعه مدرس مطلق فرزندان عليرضا، محمدرضا، ملوكالسادات، محبوبهسادات[۱] دين اسلام، شيعه اطلاعات سياسي حزب سياسي حزب جمهوري اسلامي سمت دبيركل حزب جمهوري اسلامي پستهاي قبلي رئيس ديوان عالي كشورنايب رئيس مجلس خبرگان قانون اساسي
رئيس قوه قضائيه ايران وبگاه رسمي www.beheshti.org ن • ب • و جمهوري اسلامي ايران
اركان نظام جمهوري اسلامي ايران[نمايش] رهبر و نهادهاي وابسته[نمايش] دولت (قوه مجريه)[نمايش] قوه مقننه[نمايش] قوه قضائيه[نمايش] شوراهاي عالي[نمايش] رهبران[نمايش] روساي جمهوري[نمايش] نخست وزيران[نمايش] روساي مجلس شوراي اسلامي[نمايش] رؤساي قوه قضائيه[نمايش] حكومت محلي و شوراها[نمايش] [نمايش]
سيد محمد حسيني بهشتي (۲ آبان ۱۳۰۷ در محلهٔ لُنبان اصفهان - ۷ تير ۱۳۶۰ در تهران) كه در ايران از او به شهيد بهشتي نيز ياد ميشود، سياستمدار و فقيه ايراني و اولين رئيس ديوان عالي كشور پس از انقلاب ايران در سال ۱۳۵۷، اولين دبيركل حزب جمهوري اسلامي و نايب رئيس مجلس خبرگان قانون اساسي بود.
پدرش، سيد فضلالله، مردي روحاني و از مدرسين حوزه علميه اصفهان بود و گاهي براي اقامهٔ نماز جماعت به روستاهاي اطراف ميرفت. محمد بهشتي در هفتم تير ۱۳۶۰ و در پي انفجار در دفتر حزب جمهوري اسلامي كه توسط سازمان مجاهدين خلق ايران سازماندهي شده بود، ترور گرديد.
محتويات [نهفتن]- ۱ تحصيلات در كودكي و نوجواني
- ۲ تحصيلات حوزوي و دانشگاهي
- ۳ آغاز مبارزات سياسي
- ۴ سفر به آلمان
- ۵ در زمان پهلوي
- ۶ فعاليتها پس از بازگشت تا انقلاب
- ۷ پس از انقلاب ۱۳۵۷
- ۸ آثار
- ۹ پيوند به بيرون
- ۱۰ پانويس
- ۱۱ منابع
در چهارسالگي به مكتب رفت. سپس به دبستان دولتي ثروت كه بعدها ۱۵ بهمن ناميده شد وارد شد. در امتحان ورودي دبستان در كلاس ششم قبول شد ولي با توجه به سن كمي كه داشت در كلاس چهارم نشست. در امتحانات پايان دورهٔ دبستان در شهر دوم شد و به دبيرستان سعدي رفت. پس از شهريور ۱۳۲۰، در سال دوم دبيرستان، تعاملش با شاگردان مدارس ديني بيشتر شد و به طلبه شدن علاقه پيدا كرد. سرانجام در سال ۱۳۲۱ و در سن چهارده سالگي دبيرستان را رها كرد و به مدرسه صدر بازار رفت.[۲]
تحصيلات حوزوي و دانشگاهيدر سال ۱۳۲۱ وارد مدرسهٔ صدر شد و پس از تحصيل ادبيات عرب، منطق، كلام و سطوح فقه و اصول، در سال ۱۳۲۵ راهي قم شد و به مدرسهٔ حجتيه رفت. در قم خارج فقه و اصول را نزد سيد محمد محقق داماد و خميني فراگرفت و در درس بروجردي، سيد محمد تقي خوانساري و حجت كوه كمري نيز حاضر ميشد. بخشي از كفايه را نزد مرتضي حائري يزدي و بخش ديگر آن را به همراه مكاسب نزد داماد خواند. درس منظومه منطق و كلام كه در اصفهان نيمهكاره مانده بود به دليل كم بودن استاد فلسفه در قم ادامه نيافت و بيشتر به فقه و اصول ميپرداخت. در كنار تحصيلش در قم، همانند اصفهان، تدريس نيز ميكرد و مخارج زندگيش را از اين راه تأمين ميكرد.
در سال ۱۳۲۷ ديپلم ادبي را با شركت در امتحان متفرقه اخذ كرد و به دانشكدهٔ علوم معقول و منقول (دانشكدهٔ الهيات و علوم اسلامي كنوني) دانشگاه تهران وارد شد. مدرك كارشناسي رشتهٔ معقول (فلسفه و حكمت اسلامي) را در سال ۱۳۳۰ از دانشگاه تهران دريافت كرد. عنوان پاياننامهٔ او «بساطت يا تركب جسم» بود كه آن را زير نظر محمود شهابي با درجهٔ عالي به پايان رساند.
محمد بهشتي پس از گرفتن ليسانس تصميم داشت براي مطالعهٔ فلسفهٔ غرب با بورس تحصيلياي كه در آن پذيرفته شده بود به خارج از كشور سفر كند. در آن زمان او در كلاسهاي فلسفه در بحثهايي كه ميشد اشكال ميگرفت، با استاد جدل ميكرد و استاد نيز به همان شيوه پاسخش را ميداد و گاه حتي سوال و جوابها به داد و فرياد كشيده ميشد. به همين دليل از فلسفهٔ اسلامي نااميد شده بود. در همان دوره محمدحسين طباطبايي از تبريز به قم ميآيد. بهشتي به اين استاد جديد هم اميدي نداشت و فقط به خاطر اصرار دوستش مرتضي مطهري، در يك جلسه از كلاسهاي وي حاضر شد. بعد از كلاس اشكالي كه به درس وي داشت به او گفت. طباطبايي با دقت به حرف او گوش كرد و با او با آرامش و بدون تعصب و تندي بحث كرد. اين برخورد طباطبايي روي بهشتي تأثير عميقي گذاشت، بهطوري كه او از تحصيل در خارج از كشور منصرف شد و به قم بازگشت. در درسهاي اسفار ملاصدرا و شفاي ابن سينا و نيز جلسات بحث كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم نزد طباطبايي حضور مييافت. در اين دوره بخشي از وقتش را به تدريس درس زبان انگليسي در دبيرستانهاي قم اختصاص ميداد، از جملهٔ آنها دبيرستان حكيمنظامي بود. در ۱۳۳۳ نيز دبيرستان دين و دانش را در قم تأسيس كرد.
قبر بهشتي در آرامگاه شهداي هفتم تيردر سال ۱۳۳۵ دورهٔ دكتري خود را در رشتهٔ فلسفه آغاز كرد. اما با توجه به فعاليت در قم و مبارزات و سفر به آلمان نتوانست به موقع دوره را به پايان برساند و سرانجام در سال ۱۳۵۳ از پاياننامه دكتري خود تحت عنوان «مسائل ما بعدالطبيعه در قرآن» دفاع كرد.
در سال ۱۳۳۹ بههمراه علي مشكيني، عبدالرحيم رباني شيرازي و سيد محمدرضا گلپايگاني و مدرسين ديگر در صدد برآمدند تا با حوزهٔ علميهٔ قم سازماندهي بيشتري بدهند. اين تلاش به تهيهٔ طرح و برنامهاي هفده ساله براي تحصيل علوم اسلامي انجاميد. اين طرح اساس تشكيل مدارسي چون مدرسه حقاني شد.
آغاز مبارزات سياسيهر چند كه در سالهاي ۱۳۲۹ و ۱۳۳۰ و ۱۳۳۱ در اعتصابات، اجتماعات و نشستهاي سياسي نهضت ملي شدن صنعت نفت در تهران و اصفهان شركت ميكرد، اما بهطور جدي اقدامات خود به رهبري روحالله خميني را در سال ۱۳۴۱ و با تشكيل كانون دانشآموزان قم، با همراهي محمد مفتح، آغاز كرد. در سال ۱۳۴۲ پيشنهاد روح الله خميني نسبت به انتقال به اصفهان و سامان دادن به فعاليتهاي مبارزاتي آن شهر را به دليل اهميت شهر قم نپذيرفت. بعد از سخنراني او در جشن روز مبعث در دانشگاه تهران، هستهاي تحقيقاتي براي پژوهش پيرامون حكومت اسلامي تشكيل شد. به دستور ساواك، از قم به تهران منتقل شد[۳] و در آنجا با اعضاي هيئتهاي موتلفه اسلامي ارتباط برقرار كرد. با پيشنهاد شوراي مركزي مؤتلفه، خميني براي اين جمعيت شوراي روحانيت و فقاهت تعيين كرد كه محمد بهشتي به همراه مرتضي مطهري، محيالدين انواري و مهدي مولايي تشكيل دهندهٔ آن بودند. در سال ۱۳۴۳ در اثر فشار ساواك از آموزش و پرورش منتظر خدمت شد.[۴][۵]
سفر به آلماندر سال ۱۳۴۳ كار ساختماني مسجدي در هامبورگ كه ساخت آن با حمايت بروجردي آغاز شده بود، رو به اتمام بود. با توجه به بازگشت محمد محققي-نمايندهٔ بروجردي- به ايران، مسلمانان هامبورگ از مراجع قم براي مسجد درخواست امام كردند. سيد محمدهادي ميلاني و حائري، بهشتي را براي اين كار انتخاب كردند. از طرف ديگر با توجه به كشته شدن منصور و نقش شاخهٔ نظامي هيئتهاي موتلفه در آن، دوستان بهشتي به دنبال خارج كردن او از كشور بودند. ابتدا ساواك مانع صدور گذرنامه براي اين سفر شد.[۶] اما با تلاش سيد احمد خوانساري اين مشكل برطرف شد و او در اسفند ۱۳۴۳ به آلمان رفت و در شكلگيري مركز اسلامي هامبورگ و اتحاديه انجمن اسلامي دانشآموزان مسلمان - گروه فارسيزبانان ايفاي نقش كرد. در اين مدت به سفر حج رفت و نيز سفرهايي به تركيه، سوريه، لبنان و عراق براي آشنايي با فعاليتهاي اسلامي و ديدار با موسي صدر و خميني انجام داد. در ۱۳۴۹ بر حسب ضرورت سفري به ايران داشت كه در آن سفر توسط ساواك ممنوع الخروج شد و اقامت ۵ سالهٔ او در آلمان پايان يافت.
در زمان پهلوي سيد محمد بهشتي در كنار اكبر هاشمي رفسنجانيدر زمان پهلوي دوم، محمد بهشتي در امر تهيه كتابهاي درسي از مشاورين فرخرو پارسا[۷] و از حقوقبگيران وزارت آموزش و پرورش بود[۸]. مركز اسلامي هامبورگ سالها نيز از فرخرو پارسا بودجه دريافت ميكرد، و محمد بهشتي حتي از طرف همان وزارتخانه به ماموريتهايي، از جمله به آبادان، فرستاده شد.[۹]
انقلاب ۱۳۵۷ راهپيمايي عاشوراي ۱۳۵۷، چهارراه كالج، تهرانفعاليتها پس از بازگشت تا انقلاب پس از بازگشت به ايران، مجدداً در آموزش و پرورش مشغول به كار شد و سپس به عنوان كارشناس ارشد در كتابهاي علوم ديني در سازمان تدوين كتابهاي درسي ايران اشتغال داشت و به همراه محمد جواد باهنر به تاليف كتب درسي براي مدارس پرداخت. علاوه بر آن در كنار كارهاي علمي و تكميل كتابهاي در دست تأليفش و امور مربوط به حوزه، جلسات تفسير قرآن را در «مكتب قرآن» برگزار ميكرد كه دختران و پسران جوان در آن شركت ميكردند. نيز در مناسبتهاي مختلف به سخنراني ميپرداخت. در فروردين ۱۳۵۴ به اتهام اقدام عليه امنيت ملي بازداشت شد و چند روزي را در زندان كميته مشترك ضدخرابكاري گذراند.[۱۰] پس از آن ديگر جلسات تفسير ادامه نيافت. از سال ۱۳۵۵ در تلاشهايي براي ايجاد هستههاي تشكيلاتي شركت داشت كه به ايجاد جامعه روحانيت مبارز انجاميد. از سال ۱۳۵۶ با اوجگيري انقلاب بر دامنهٔ فعاليتهايش افزود. در بهار ۱۳۵۷ سفري به اروپا و آمريكا داشت. هدف او در اين سفر ديدار با دانشجويان و اساتيد دانشگاه و هماهنگي حركتهاي سياسي گروههاي معتقد به رهبري روحالله خميني بود. بعد از هجرت خميني به فرانسه نيز براي ديدار با او به پاريس رفت. در عاشوراي ۱۳۵۷ بعد از سخنرانيش بازداشت شد و مدت كوتاهي را در زندان اوين و كميتهٔ مركزي بود.[۱
زندگينامه دكتر محمد جواد باهنر
ولادت و تحصيل دكتر باهنر
شهيد محمد جواد باهنر در سال 1312 در شهر كرمان در محله اي به نام "محله
شهر" كه از محله هاي بسيار قديمي و مخروبه شهر كرمان بود، به دنيا آمد.
ايشان فرزند دوم خانواده و داراي نه خواهر و برادر بود. پدر ايشان پيشه ور
ساده اي بود كه زندگي محقرانه اي داشت و به واسطه مغازه كوچكي كه در سرگذر
محله داشت امرار معاش مي كرد. شهيد باهنر در سن پنج سالگي به مكتب خانه اي
سپرده شد و نزد بانوي متدينه اي قرآن را فرا گرفت از حدود يازده سالگي با
راهنمايي حجةالاسلام حقيقي، فرزند بانوي متدينه مكتب خانه، به مدرسه
معصوميه كرمان وارد شد و تعليم دروس حوزوي را آغاز نمود. حجةالاسلام
ايرانمنش پسردائي شهيد باهنر در اين باره مي گويند: "حدود سن 5 سالگي بود
كه با هم در كرمان به مكتب خانه رفتيم، در آنجا خواندن قرآن و در ضمن
خواندن فارسي و ديوان حافظ را فرا مي گرفتيم. در آن زمان مدرسه خيلي كم بود
و تعداد معدودي بودند كه به مدرسه مي رفتند و كساني كه از نظر مالي در حد
متوسط و يا ضعيف بودند به همين مكتب خانه اكتفا مي كردند و بعد دنبال كسب و
كارمي رفتند؛ چون ديگر مقتضيات زمان اجازه نمي داد. مدرسه معصوميه بعد از
سالها كه در دوران رضا خان تعطيل شده بود، فعاليت هاي خود را آغازكرد و چند
نفري از طلاب را پذيرا شده بود. شهيد باهنر مقدمات را با نصاب البيان و
جامع المقدمات شروع نمود و در كنار دروس رسمي حوزوي، تحصيلات جديد را نيز
پي گرفت و به صورت متفرقه در امتحانات شركت مي نمود و موفق شد مدرك پنجم
علمي قديم را اخذ كند. در اين دوران، تحصيلات ديني ايشان به حدود سطح رسيده
بود و در اوائل مهر ماه 1332 جهت ادامه تحصيلات ديني عازم شهر قم گرديد.
در سال اول ورود به حوزه علميه قم، در مدرسه فيضيه سكونت يافت و دروس كفايه
و مكاسب را نزد اساتيدي چون آيت الله سلطاني، آيت الله مجاهدي و شيخ محمد
جواد اصفهاني فرا گرفت و در همين سال بود كه ديپلم كامل متوسطه را نيز اخذ
كرد. در ادامه و تكميل دروس ديني از سال 1333 به درس خارج علما حاضر شد و
ضمن شركت در درس خارج فقه آيت الله بروجردي كه آن زمان با توجه به مرجعيت
ايشان و گستردگي درس از نظر تعداد شاگردان صورت خاصي داشت به درس خارج اصول
حضرت امام خميني (ره) نيز حاضر مي شد و مدت هفت سال يعني تا اوائل سال 41
از دروس خارج فقه و اصول امام بهره مند گرديد. شهيد باهنر هم چنين به مدت
شش سال در درس فلسفه (اسفار) علامه طباطبائي شركت نمود و در كنار آن نيز از
درس تفسير علامه كه بعدها به صورت كتاب "الميزان" منتشر شد بهره هاي
فراواني كسب نمود. شهيد باهنر در توصيف دوران تحصيل خود در حوزه عمليه چنين
مي گويد: "ما بهترين خاطرات علمي و تحصيلي مان را در اين دوراننه ساله
تحصيلات قم داريم" در سال سوم ورود به حوزه علميه قم و پس از گرفتن مدرك
ديپلم، دكتر باهنر در امتحانات دانشگاه شركت كرده و وارد دانشكده الهيات شد
و به ادامه تحصيلات دانشگاهي در كنار دروس حوزوي پرداخت و با توجه به اين
كه دروس دانشگاهي از نظر علمي و كيفي مطالب جديد و تازه اي براي ايشان
نداشت، به ندرت در كلاسها حضور پيدا مي كرد و لذا حدود سال 37 دوره ليسانس
را به پايان رساند. در ادامه تكميل تحصيلات دانشگاهي و پس از اخذ ليسانس،
دوره فوق ليسانس رشته امور تربيتي و دكتراي الهيات را گذراند. شهيد باهنر
در حدود سالهاي 36-35 به شهر مقدس نجف مشرف شد و تصميم داشت در آنجا به
ادامه تحصيلات ديني خود بپردازد، لذا در مدرسه آيت الله بروجردي سكونت يافت
و در درس آيت الله حكيم شركت مي نمود، اما به دلايلي از جمله حضور عالمان
برجسته در حوزه علميه قم، مجدداً به حوزه علميه قم بازگشت. مدت توقف ايشان
در نجف به يك سال نيز نرسيد.
آغاز فعاليت هاي فرهنگي و اجتماعي
در سال سوم اقامت ايشان در قم و مدرسه فيضيه، به مدرسه حجتيه نقل مكان كرد
و در حجره اي با بزرگاني چون حجةالسلام هاشمي رفسنجاني، آيت الله موحدي
كرماني، حجت الاسلام مهدوي كرماني و ... هم اطاق شد و اين آشنايي زمينه
همكارهاي فرهنگي، مطبوعاتي و انقلابي آينده را فراهم نمود. در سال 1336 با
همكاري و كمك آقايان هاشمي رفسنجاني و مهدوي كرماني نشريه مكتب تشيع را
منتشر نمود. نوع مقالات و مطالب مطروحه در نشريه باعث تحول فكري و فرهنگي
عميقي در حوزه علميه قم شده بود و به علت استقبال طلاب و علما انتشار آن به
صورت فصلنامه در آمد و به دليل اقبال بيش از انتظار و حساسيت و توجه رژيم
به اين مسئله در نتيجه پس از انتشار هفت شماره، توقيف شد. جناب آقاي هاشمي
رفسنجاني در اين رابطه مي گويد: "ايشان در اداره مجله مكتب تشيع نقش درجه
اول داشت. در سال 36 يا 37 من و ايشان و عده ديگري از دوستان كه حدوداً
چهار پنج نفر مي شديم تصميم گرفتيم يك مجله منتشر كنيم... عمده مسئوليتهاي
فرهنگي مانند چاپ و رسيدگي به مقالات، به دوش آقاي باهنر افتاد. البته ما
هم همكاري مي كرديم اما چون ايشان قلمش از ما بهتر بود و يك مقدار سابقه
كار مطبوعاتي داشت، آمادگي بيشتري در ايشان وجود داشت.... لذا مجموعاً
كاربسيار خوبي در آمد و در آن روزها كه تيراژ ده هزار و پانزده هزار خيلي
بود اولين چاپ ما با تيراژده هزار بود كه بلافاصله تمام شد و پيش فروش كرده
بوديم."
اولين دستگيري ها
شهيد باهنر كه در سال 37 جهت انجام سفر تبليغي به آبادان عزيمت كرده بود به
مناسبت تقارن به رسميت شناختن دولت اسرائيل توسط دولت ايران به صورت دو
فاكتو (de fact ) حمله شديد و سختي به اين مسئله نمود و پس از پايان
سخنراني توسط شهرباني دستگير شد و اين اولين بر خورد شهيد با رژيم پهلوي
بود.
دومين دستگيري ايشان مصادف بود با جريانات خرداد ماه سال 42؛ قرار بود در
محرم سال 42 مبلغيني از حوزه علميه به سراسر كشور اعزام شوند و مطالب
يكنواخت و هماهنگي را در جهت محكوميت رژيم طاغوت و دين ستيزي رژيم در منابر
بيان كنند. دستگاه امنيتي رژيم شاه از اين جريان مطلع شد و اقداماتي را
جهت كنترل و فشار بر سخنرانان پيش بيني نمود. شهيد باهنر در آن سال به
همدان اعزام شد و در روز هفتم محرم سال 42 به دنبال يك سخنراني پرشور
دستگير شد اما به دليل هجوم و فشار مردم و اجتماعي كه مردم همدان برگزار
كردند، دستگاه مجبور شد شهيد باهنر را آزاد كند آزادي ايشان همراه بود با
اخراج از شهر همدان؛ اما ايشان تا 12 محرم به سخنرانيهاي خود ادامه داد و
نهايتاً مخفيانه از شهر خارج شد. شهيد باهنر خود در اين باره مي گويد:
"خاطرم هست دستور اين بود كه از روز ششم ماه محرم سخنراني ها اوج بيشتري
پيدا كند و مبارزه شدت گيرد و علتش هم اين بود كه گفتند نگذاريد جلسات پر
جمعيت باشد و الا اگر بخواهيد از اوائل شروع كنيد قبل از اينكه اجتماعي از
مردم باشد، شما را دستگير مي كنند و از همان روز ششم كه اوج گرفت ظاهراً
روز هفتم بود كه ما دستگير شديم".
سومين دستگيري همزمان بود با سخنراني هاي تند و انقلابي ايشان در مسجد
جامع بازار تهران به مناسب سالگرد حمله رژيم به مدرسه فيضيه. پس از پايان
سخنراني ايشان در شب سوم، سرهنگ طاهري و ديگر ماموران شهرباني وي را دستگير
و به زندان قزل قلعه اعزام كردند و پس از محاكمه در دادگاه نظامي به چهار
ماه زندان محكوم شد.
شهرباني كل در تاريخ 21/12/42 موضوع دستگيري ايشان را چنين به ساواك گزارش
كرد: "شيخ محمد جواد باهنر در شبهاي 18و19 اسفند در شبستان مسجد جامع بالاي
منبر مطالب تحريك آميز ايراد و قضيه مدرسه فيضيه در سال گذشته را به ميان
كشيده و اظهارات ناروايي نموده بود لذا ساعت 21 روز 19 اسفند در موقع خروج
از مسجد به وسيله مامورين ويژه دستگير و با پرونده مقدماتي جهت تعقيب
قانوني به ساواك اعزام و تحويل گرديد."
همكاري با هيئت موتلفه
يكي از مهمترين فعاليت هاي شهيد باهنر در ابتداي حضورشان در تهران، آشنايي
با هئيت موتلفه بود. شهيد باهنر به وسيله شهيد بهشتي به تشكيلات هئيت
موتلفه وارد شد و در حوزه ها و كانون هاي آن به آموزش عقيدتي نيروهايي
موتلفه پرداخت. شهيد باهنر در تعميق مفاهيم و آموزش هاي ديني اعضاي هيئت
موتلفه از مباحث و مطالبي كه شهيد مطهري تهيه كرده بودند و نيز بحثهايي كه
خودشان آماده مي كردند، بهره برداري و استفاده مي كرد. پس از ترور حسنعلي
منصور توسط هيئت موتلفه و دستگيري سران آن و متلاشي شدن سازمان، به منظور
ايجاد وحدت و انسجام و جلوگيري از فروپاشي و انزوا و پراكندگي نيروهاي
مبارز و متعهد، شهيد باهنر با همفكري ديگر بزرگان چون شهيد بهشتي، شهيد
مطهري، هاشمي رفسنجاني و ... تصميم گرفتند يك تشكيلات نيمه علني به وجود
آورند.
موسسه رفاه
پوششي
كه براي اين تشكيلات تدارك ديده شد در واقع يك پوشش اجتماعي و خدماتي بود.
نام اين تشكيلات موسسه تعاوني و رفاه بود كه از جمله اهدافش كارهاي امداد،
تشكيل صندوق هاي قرض الحسنه و تاسيس مدارس بود. در پوشش فعاليت هاي علني
موسسه رفاه، ارتباطات مخفي نيروهاي مبارز و فعاليت هاي غير علني صورت مي
گرفت و توسط اين موسسه كانونهاي موتلفه هدايت مي شد. شهيد رجائي يكي از
كساني بود كه رهبري بعضي از كانون ها را برعهده داشت و با نام
مستعار"اميدوار" در جلسات آنان شركت و برنامه هاي آموزشي و تعليماتي خود را
اجرا مي كرد. آقاي هاشمي رفسنجاني در توضيح تشكيل موسسه رفاه چنين مي
گويد: "معمولاً در نهادهايي كه در زمان رژيم گذشته توسط مسلمانان انقلابي
تشكيل مي شد يك عده معيني بودند كه به صورتهاي مختلف به عنوان مشاور، كمك
يا عضو، در اين كارها نقش داشتند. در موسسه رفاه چون يك موسسه فرهنگي،
رفاهي و خدماتي و هم چنين انقلابي بارزي بود، ايشان از اول عضو بودند و عضو
هيئت امنا و هيئت مديره هم بودند و بيشتر كارهاي فرهنگي را به ايشان و
آقاي رجايي سپرده بوديم. در كارهاي جنبي مانند سخنرانيها واردوها و جلسات و
كارهاي ديگري هم كه داشتيم، ايشان جزو افراد اساسي بودند و در حقيقت بايد
از ايشان به عنوان يك عضو نيرومند مهم رفاه و به عنوان يكي از موسسين نام
برد". هر چند شهيد باهنر عملاً از موسسين رفاه بود اما بطور رسمي ساواك با
در خواست عضويت ايشان در هيئت موسسين مخالفت نموده بود.
تبليغ و ارشاد
شهيد باهنر پس از ورود به تهران و آغاز فعاليت هاي فرهنگي و سياسي خود، از
سال 44 اقداماتي را جهت ارشاد و تبليغ مباني ديني براي اقشار مختلف مردم،
انجام داد. در سال 45 و 44 در مسجد جليلي، سخنرانيها مهمي ايراد كرد. اين
مسجد كه توسط آيت الله مهدوي كني اداره مي شد و امامت جماعت آن نيز بر عهده
ايشان قرار داشت يكي از مراكز تجمع نيروهاي مذهبي متعهد و مبارز بود و به
دليل حساسيت و توجه رژيم به آن معمولاً از طرف ساواك چند منبع براي آن
گمارده شده بود تا گزارش كاملي از فعاليت هاي آن دريافت دارد. هم چنين دكتر
باهنر در سالهاي 45 و46 در هئيت مكتب الحسين حضور مي يافت و در مورد مسائل
اسلامي و مشكلات جامعه و وظايف مسلمانان و چگونگي هدايت و رشد مردم
بياناتي مي فرمود با عنايت به اينكه در مكتب الحسين عناصري از موتلفه
اسلامي و حزب ملل شركت مي كردند و پايگاه نيروهاي مبارز مذهبي محسوب مي شد،
ساواك چند منبع را مامور اين هيات ها كرده بود و گزارشات آن را پيگيري مي
كرد. منبع ساواك از جلسه 16/3/46 مكتب حسين (ع) چنين گزارش مي دهد: "...
سپس شيخ باهنر واعظ اظهار داشت ما بايد از امام حسين (ع) سرمشق بگيريم و با
يزيد و ظالمين بيعت نكنيم و تسليم حكومت بي دين و ظالم نشويم. رهبر
عاليقدر اگر بيعت مي كرد خيلي راحت تر بود ولي در عوض دين از دستمان مي
رفت. نامبرده افزود رهبر عالي مقام شيعيان جهان و آيت الله حكيم به اتفاق
در مورد جنگ با اسرائيل فتوي داده اند و اين موضوع مورد استقبال كشورهاي
اسلامي قرار گرفته است."
هم چنين ايشان در تاريخ 30/3/46 مي گويد: "... هيچ كس جز امام وقت نمي
تواند و حق ندارد معارف و قوانين اسلام را تغيير دهد و در آن دخل و تصرف
كند؛ امام و يا جانشين او بايد در كشور اسلامي زمامدار مسلمين باشد كه حق
مظلوم را از ظالم بگيرد. اگر زمامداران پاك و منزه باشند رباخواري در مملكت
رايج نمي شود. سينما و مركز فساد داير نمي گردد. اين همه جنايت به وقوع
نمي پيوندد بنابر اين بايد بالاها وضع خود را اصلاح كنند و سپس از طبقات
پايين متوقع باشند. ما نبايد بنشينيم و بگوييم كارها درست مي شود. آخر تا
كي صبر كنيم بايد چاره اي انديشيد و فكر كرد."
شهيد باهنر در ادامه روشنگري هاي خود و توجه مردم به اوضاع سياسي و اجتماعي
كشور، در تاريخ 14/4/46 چنين مي گويد: " آقايان حالا بعد از 1400 سال در
مملكت ما وضع سابق تكرار شده است. اگر يك نفر مسلمان يا يك روحاني بگويد
شراب نخوريد و زنا نكنيد و اموال عمومي را چپاول ننماييد و به بانكهاي خارج
نسپاريد به رگ غيرتشان بر مي خورد. فوري حبس و شكنجه و تبعيد را به ميان
مي كشند. بنابر اين بر هر فرد مسلمان واجب است كه امر به معروف و نهي از
منكر نمايد و از طريق تشكيل جلسات خصوصي و عمومي و پخش اعلاميه و تبليغات
ديگر مبارزه نمايد و اين همه فساد جبران ناپذير را كه دامن اسلام را گرفته
را بين برد." و نيز در تاريخ 11/5/46 مي گويد: "... مردم مسلمان بايد توجه
داشته باشيد كه اسلام مي گويد علم و دانش و تقوي بايد با يكديگر توام باشد؛
يعني يك فرد مسلمان بايد با فضيلت و دانش باشد تا بتواند گرفتاريهاي
روزمره مسلمانان را برطرف نمايد تا محتاج مستشار و دخالت خارجيان نگردند.
متاسفانه در دستگاه فعلي ما به غير از رشوه خواري و رقاصي و عياشي كار
ديگري مشاهده نمي شود." به دنبال بيانات بيدارگر و روشنگر شهيد باهنر،
ساواك مركز به ساواك تهران چنين دستور مي دهد: "نامبرده بالا اخيراً ضمن
شركت در جلسات متشكله مكتب حسين مبادرت به ايراد مطالب خلاف مصالح مي نمايد
كه ادامه اين روش در حال حاضر به مصلحت نمي باشد. عليهذا خواهشمند است
دستور فرماييد ضمن دادن آموزش به منابع مربوطه، اعمال و رفتار و تماسهاي وي
را تحت نظر قرار داده و ترتيبي اتخاذ گردد كه به موازات آن مدارك محكمه
پسند و قاطعي در مورد مشاراليه جمع آوري و مراتب را به موقع به اين اداره
كل منعكس نمايند."
همزمان با سخنراني شهيد باهنر در مكتب الحسين، شخصيت هاي مبارز ديگري نيز
براي سخنراني دعوت مي شدند از جمله آقايان هاشمي رفسنجاني، شهيد هاشمي
نژاد، علي اصغر مرواريد و ... در سالهاي 49- 48 عمده سخنرانيها و مواعظ
شهيد باهنر در مسجد هدايت صورت مي گرفت. آيت الله طالقاني امام جماعت اين
مسجد بودند و بدين واسطه افرادي از نهضت آزادي، روشنفكران مذهبي و
دانشجويان مسلمان دانشگاه ها در آن حضور مي يافتند.
در زماني كه آيت الله طالقاني در مسجد حضور داشتند و در حصر و يا تبعيد
نبودند اين مسجد رونق زيادي مي يافت و اقشار گوناگوني در آن شركت مي كردند.
حضور مهندس بازرگان، دكتر سحابي و آيت الله طالقاني در اين مسجد، توجه هر
چه بيشتر ساواك را به اين كانون موجب گرديد؛ و در هر جلسه و مراسمي كه در
اين مسجد برگزار مي شد حداقل سه منبع گزارش آن را به ساواك منتقل مي كردند.
سخنرانيهاي دكتر باهنر در اين مسجد مورد استقبال فراوان مستمعين قرار مي
گرفت، بطوري كه به در خواست آيت الله طالقاني برنامه هاي سخنراني متعددي
براي ايشان گذاشته مي شد. شهيد دكتر باهنر در اين زمينه مي گويد: "مسجد
هدايت، مسجد مرحوم طالقاني، پاتوق ما بود، كه تا سه سال ماه رمضان را آنجا
صحبت مي كرديم؛ شبهاي جمعه زيادي آنجا صحبت كردم. " شهيد باهنر طبق روال
گذشته و هميشگي با سخنان و بيانات متين و دقيق خود كه متناسب با نيازها،
ضرورت ها و خواسته هاي مخاطبين و شرايط اجتماعي و سياسي روز بود توانست
اقشار مختلفي را جذب مسجد و منبر نمايد و مورد توجه نيروهاي مذهبي قرار
گيرد. شهيد باهنر در فرازي از سخنان خود در مسجد هدايت به تاريخ 2/10/67 كه
توسط منبع ساواك گزارش شده چنين مي گويد: "... بياييد قدري در زندگي
اجتماعي تحرك پيدا كنيد و جامعه را از اين نكبت و ركورد برهانيد و آنگاه از
بي عفتي بانواند در جامعه اسلامي انتقاد كرد و بيان داشت كساني كه نداي
آزادي زن را در دنيا بلند كردند بزرگترين ضربه را به پيكر جامعه وارد
آورند. اين همه سقط جنين و روابط نامشروع معلول اين افكار پوچ مي باشد." و
در تاريخ 8/8/48 مي گويد: "... هر قوم و ملتي كه در قيد استعمار هستند اگر
همبستگي نداشته باشند نمي توانند از قيد اسارت آزاد شوند؛ هر حكومتي در خور
لياقت افراد آن جامعه تشكيل مي شود، تا دسته و جمعيتي روش خود را تغيير
ندهد وضع آنها عوض نخواهد شد. " به دنبال اين اظهارات، اداره كل سوم ساواك
در تاريخ 28/8/49به ساواك تهران چنين دستور مي دهد: "با توجه به اينكه
اظهارات نامبرده تحريك آميز مي باشد خواهشمند است دستور فرماييد مشاراليه
را احضار و تذكرات لازم داده و نتيجه را به اين اداره كل اعلام
دارند."عليرغم تذكرات و تهديدات ساواك، شهيد باهنر به رسالت فرهنگي و ديني
خود ادامه داده و آموزش هاي ديني و اجتماعي خود را تداوم مي بخشد. در اين
راستا در آستانه برگزاري جشنهاي 2500 ساله در محافل و مجالس مختلف و بخصوص
در مسجد هدايت به افشاء چهره مزورانه طاغوت پرداخته و در سخنراني مورخه
30/5/50 در مسجد هدايت چنين مي گويد: "... ملت آن ملتي است كه به قدرت صنعت
و تكنيك و پيشرفت فرهنگي و اجتماعي و اقتصادي فعلي خود ببالد نه اينكه به
ستايش مردگان بپردازد و افتخارات باستاني و گذشتگان خود را تمجيد و تحسين
كند." در پي تشديد اقدامات رژيم جهت مقابله با مخالفين و گروههاي مبارز و
وحشت از بحراني شدن اوضاع اجتماعي در جريان برگزاري جشنهاي 2500 ساله و نيز
صراحت در گفتار شهيد باهنر از سوي ساواك در تاريخ 16/6/50 به شهرباني كل
كشور ممنوع المنبر شدن ايشان چنين ابلاغ مي شود: "نامبرده بالا كه از وعاظ
افراطي و ناراحت مقيم تهران مي باشد اخيراً مبادرت به ايراد مطالب تحريك
آميز و خلاف مصالح در مسجد هدايت تهران نموده است .عليهذا خواهشمند است
دستور فرماييد نام وي جزو وعاظ ممنوع المنبر منظور و از نتيجه معموله اين
سازمان را آگاه سازند"..
مسجد الجواد و حسينيه ارشاد از جمله مراكز ديگري بودند كه شهيد دكتر باهنر
در آنجا به سخنراني مي پرداخت در سالهاي 49 و تا اواسط 50 اين دو محل نيز
مركز اجتماع نيروهاي مذهبي متعهد و روشن جامعه بود كه حضور سخنرانان
برجسته، نوانديش و انقلابي موجبات رونق و جذب تعداد بيشتري از مردم به خصوص
جوانان مي گرديد. شهيد باهنر در كنار اين مساجد و مراكز در برخي محافل
مذهبي از جمله هياتها و جلساتي كه در برخي منازل تشكيل مي گرديد نيز حضور
مي يافت و به ارشاد و هدايت اقشار مختلف جامعه اسلامي مي پرداخت.
في الجمله اينكه شهيد باهنر و ديگر روحانيون مبارز از زمينه ها و شرايط به
دست آمده توسط مساجد، روضه ها، هيئت ها و حسينيه ها ضمن ابلاغ انديشه هاي
امام، و برنامه هاي نهضت امام خميني، به افشاگري و روشنگري مردم مسلمان مي
پرداختند واين فرصتي بود تا ملت مسلمان ايران آمادگي اعتقادي و عملي
مبارزاتي ضد رژيم را به دست آورد.
ممنوع المنبر شدن
به دنبال اظهارات و سخنان شهيد باهنر در خصوص جشن هاي 2500 ساله شاهنشاهي و
بياناتي كه به تعبير رژيم تحريك آميز بود، وي توسط ساواك احضار و سپس
ممنوع المنبر گرديد. ممنوع المنبر بودن ايشان تا آستانه پيروزي انقلاب
اسلامي ادامه داشت. با اين وجود ايشان به مناسبت هاي مختلف در محافل و
هياتها مبادرت به سخنراني مي نمود. دكتر شيباني در رابطه با حوادث انقلاب
چنين نقل مي كند: "خاطراتي كه از شهيد باهنر دارم سخنراني ايشان در شيراز
بود كه ساواك به شدت جلوگيري مي كرد و قرار بود كه اين سخنراني حتماً
برگزار شود. ايشان عبا و عمامه را كنار گذاشت و باكت و شلوار سخنراني كرد و
تا ساواك آمد جريان را بفهمد از جلسه فرار كرد".
گسترش فعاليت هاي فرهنگي
شهيد باهنر در دوران ممنوع المنبر بودن، ضمن اشتغال به امر اصلاح كتب درسي،
فعاليت هاي فرهنگي و آموزشي ديگري را با كمك و مساعدت همفكران خود انجام
مي داد؛از جمله تاسيس دفتر نشر فرهنگ اسلامي. اين دفتر موفق شده بود كه
سالانه ميليون ها نسخه كتب مفيد را منتشر كند و در چند ساله آخر پيش از
انقلاب و به دنبال تعطيل شدن شركت انتشار، در واقع محلي بود براي مراجعه
كساني كه به دنبال كتب مفيد اسلامي بودند. در اين دوران هم چنين ايشان با
كمك آيت الله موسوي اردبيلي كانون توحيد را تاسيس كردند. اين مركز تبديل به
كانون علمي تبليغي مهمي در تهران شد. لازم به يادآوري است كه مهندس موسوي
طرح ساختمان آن را تهيه نمود و با كمك و پشتيباني شهيد باهنر موفق به تكميل
و راه اندازي آن مجتمع عظيم شد.
هم چنين شهيد باهنر در تاسيس مدرسه راهنمايي مفيد و نيز در ايجاد مكتب
اميرالمومنين، (جنب مسجد اميرالمومنين درخيابان نصرت) كه توسط آيت الله
موسوي اردبيلي آغاز شده بود شركت داشت.
بطور خلاصه اهم فعاليت هاي فرهنگي ايشان در اين دوران عبارت است از:
1- تاسيس دفتر نشر فرهنگ اسلامي
2- تاسيس و راه اندازي مدرسه راهنمايي مفيد
3- تاسيس مكتب اميرالمومنين (ع)
4- تاسيس و بناي كانون توحيد
5- راه اندازي و تاسيس مدرسه رفاه
دستگيري مجدد
در سال 1352 و به دنبال فعاليت هاي گسترده شهيد باهنر و حساسيت و كنترل
شديد ساواك بر اعمال و رفت و آمدهاي ايشان، و به منظور تضعيف روحيه و تزلزل
در اراده محكم ايشان در مبارزه عليه رژيم، دستگاه امنيتي شاه به طور مرتب و
مكرر، نزديكان به خصوص همشيره ايشان را دستگير و مورد بازجويي قرار مي داد
و در بيابانهاي اطراف تهران رها مي كرد. به دنبال اين قضايا و در پي گزارش
يكي از اهالي محل مبني بر تكثير و توزيع اعلاميه در منزل شهيد باهنر،
بلافاصله ساواك به منزل ايشان يورش برده و ضمن بازرسي و توقيف برخي كتب،
ايشان را دستگير و پس از چند روز با اخذ تعهد آزاد كرد شهيد باهنر خود در
اين باره مي گويد: "يك جريان خانوادگي براي من پيش آمد. خواهري داشتم كه
نزد ما زندگي مي كرد و آمدند و او را دستگير كردند و دستگيري هاي بسيار
عجيبي بود.مرتب دستگير مي كردند و چند روز نگه مي داشتند و گاهي در بيابان
ها رها مي كردند و گاهي در گوشه ديگري از شهر و عمدتا اصرارشان اين بود كه
روابط ما را بتوانند از او بپرسند كه ما با چه گروه هايي ارتباط داريم و چه
جلساتي در منزل داريم و چه مسائلي را تعقيب مي كنيم".
عضويت در كميته تنظيم اعتصابات
يكي از كميته هاي شوراي انقلاب، كميته اعتصابات بود. وظيفه اين كميته دامن
زدن به اعتصابات بود و در مواردي كه در خصوص نيازهاي ضروري مردم مشكلي به
وجود مي آمد اين كميته، چگونگي اعتصابات را تنظيم مي كرد. به خصوص در جريان
اعتصاب كارگران نفت مشكلاتي براي سوخت مردم به وجود آمد و بنا به دستور
حضرت امام، شهيد باهنر به عضويت اين كميته درآمد و با سفر به نقاط مختلف
كشور به رتق و فتق امور مربوط به اعتصابات پرداخت.
عضويت در شوراي انقلاب
انديشه تشكلي به نام "شوراي انقلاب" با توجه به شرايط خاص آن زمان در ميان
روحانيون معتمد امام وجود داشت. بحث جدي در اين زمينه در سفري كه استاد
شهيد مرتضي مطهري به پاريس داشت با امام خميني (ره) مطرح شد. بنا بر نوشته
آقاي هاشمي رفسنجاني: "... آقاي مطهري در مراجعت از سفر پاريس دستور رهبر
عظيم الشان انقلاب را مبني بر تشكيل شوراي انقلاب آوردند، حضرت امام آقايان
شهيد مطهري، شهيد بهشتي، موسوي اردبيلي، شهيد باهنر و هاشمي رفسنجاني را
به عنوان هسته اوليه شوراي انقلاب تعيين كرده و اجازه داده بودند كه افراد
ديگر با نظر اين پنج نفر اضافه شوند. در جلسات ابتدايي تصميم بر اين شد كه
حتي الامكان تركيب شورا از اعضاي روحاني و غير روحاني به نسبت مساوي و
نزديك به هم باشد. "اين شورا در آذر ماه 1357 شكل گرفت و با توجه به شرايط
خاص كشور درزمان پيش از پيروزي انقلاب ،اين شورا در هدايت و برنامه ريزي
امورانقلاب و دادن مشورت هاي لازم به رهبر معظم انقلاب (امام خميني ره) نقش
مهمي ايفا مي نمود.
تشكيل حزب جمهوري اسلامي
در سال 1357، پس از آزادي از زندان شهيد باهنر و شهيد بهشتي، به همراه برخي
شخصيت هاي ديگر نسبت به تشكيل حزب جمهوري اسلامي اقدام نمودند و مرامنامه و
اساسنامه آن را تهيه كردند و بدينوسيله تشكيلات حزب جمهوري اسلامي رسماً
فعاليت خود را آغاز كرد. نقش ايشان در حزب بسيار تعيين كننده بود و در همه
كارها با وي مشورت مي شد. پس از شهادت شهيد بهشتي در فاجعه خونين انفجار
دفتر مركزي حزب در هفتم تير ماه سال 60، شهيد باهنر به دبير كلي حزب جمهوري
اسلامي انتخاب گرديد و اين مسئوليت را تا زمان پذيرش پست نخست وزيري به
عهده داشت.
نخست وزيري
به دنبال بركناري بني صدر از مقام رياست جمهوري و انتخاب شهيد رجايي به عنوان رياست جمهوري، بنا به پيشنهاد شهيد رجايي، شهيد دكتر باهنر در سال 1360 به عنوان نخست وزير به مجلس شوراي اسلامي معرفي گرديد. و مجلس نيز به نخست وزير و وزراي وي راي اعتماد داد.
خصوصيات اخلاقي شهيد باهنر
شهيد بزرگوار دكتر باهنر در كنار تحصيل علوم و همت و تلاش خستگي ناپذير در پيشرفت تحصيلي در زمينه كسب كمالات اخلاقي و اتصاف به اخلاق حسنه اسلامي، مجاهدات و مراقبت هايي را مبذول مي داشت. در اين زمينه گفتار مقام معظم رهبري بسيار گوياست: "... ايشان خصوصيات اخلاقي داشت كه نظير آن را ما خيلي كم داريم؛ مرحوم شهيد مطهري و بيش از ايشان شهيد بهشتي بسيار شيفته خصوصيات اخلاقي دكتر باهنر بودند مهمترين خصوصيات ايشان اين بود كه كار زياد و مفيد و جمع و جور را بدون هيچگونه تظاهر و هيجان ظاهري انجام مي داد.مردي عميق، صبور و بردبار، كم حرف، متين، پركار، جدي، صميمي، صديق و با صفا بود. ايشان در نوشتن خوش ذوق، اديب و داراي نوشته اي آهنگين و زيبا بود. و به هر حال يك انسان كم نظير و برجسته بود."
در مورد خصوصيات اخلاقي شهيد باهنر، حجةالاسلام مهدوي كرماني كه مدت هاي مديد با ايشان در مدرسه حجتيه هم حجره و هم بحث بوده اند نكات جالبي بيان مي دارند: " بطور كلي برخورد شهيد با كساني كه نزد ايشان مي آمدند بسيار صميمي و دوستانه بود و حتي مي توانم بگويم كه ايشان از برادر نيز نزديكتر بودند و بسيار هم خودماني صحبت مي كردند. وي تا آنجا كه مي توانست نمازش را اول وقت و با جماعت اقامه مي كرد و معمولاً اول غروب در صحن مدرسه فيضيه به نماز جماعتي كه به امامت آية الله اراكي تشكيل مي شد حضور مي يافت و ظهرها هم در نماز جماعتي كه به امام مرحوم آية الله زنجاني برگزار مي شد شركت مي كرد و مدتي كه ما با هم بوديم چون با هم يك درس مشترك داشتيم و از طرفي آن درس بعد از اذان صبح تدريس مي شد در مسجد حاضر شده باشيم و بدين ترتيب ايشان نماز صبح را نيز به امامت آية العظمي مرعشي نجفي و يا آية الله العظمي گلپايگاني اقامه مي كرد و اعتقاد زيادي به نماز شب و زيارت جامعه كبيره و ساير ادعيه داشت كه در مواقع تنهايي به آنها مشغول بود هم چنين مواقعي كه به اتفاق دوستان به مسجد جمكران مي رفتيم بيشتر اوقات پياده بوديم و ايشان طبق دستوراني كه در آداب مسجد جمكران نوشته شده، كاملاً عمل به آنها را رعايت مي كرد.
اصولاً از نماز شب و نمازهاي مستحبي غفلت نمي كرد و حتي بعضي از دوستان ايشان، وي را براي اينكه چون زياد به اين گونه عبادات اهتمام مي ورزيد، به وي گوشزد مي كردند كه مبادا از درسش كه مقصود اصلي است غافل شود، ولي ايشان با توجه به اينكه نماز و دعا را وسيله صفاي قلب و موجب برقراري رابطه انسان با خداي خود مي دانست معتقد بود به اين صورت بهتر مي تواند به درسش بپردازد و لذا از انجام اين اعمال غفلت نمي كرد. ايشان بسيار بي آلايش بود.
شرح مختصر زندگاني مولف شهيد
استاد شهيد آيت الله مطهري در 13 بهمن 1298 هجري شمسي در فريمان واقع در 75 كيلومتري شهر مقدس مشهد در يك خانواده اصيل روحاني چشم به جهان مي گشايد. پس از طي دوران طفوليت به مكتبخانه رفته و به فراگيري دروس ابتدايي
مي پردازد. در سن دوازده سالگي به حوزه علميه مشهد عزيمت نموده و به تحصيل مقدمات علوم اسلامي اشتغال مي ورزد. در سال 1316 عليرغم مبارزه شديد رضاخان با روحانيت و عليرغم مخالفت دوستان و نزديكان، براي تكميل تحصيلات خود عازم حوزه علميه قم مي شود در حالي كه به تازگي موسس گرانقدر آن آيت الله العظمي حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي ديده از جهان فروبسته و رياست حوزه را سه تن از مدرسان بزرگ آن آيات عظام سيد محمد حجت، سيد صدرالدين صدر و سيد محمد تقي خوانساري به عهد گرفته اند.در دوره اقامت پانزده ساله خود در قم از محضر مرحوم آيت الله العظمي بروجردي (در فقه و اصول) و حضرت امام خميني ( به مدت 12 سال در فلسفه ملاصدرا و عرفان و اخلاق و اصول) و مرحوم علامه سيد محمد حسين طباطبائي (در فلسفه : الهيات شفاي بوعلي و دروس ديگر) بهره مي گيرد. قبل از هجرت آيت الله العظمي بروجردي به قم نيز استاد شهيد گاهي به بروجرد مي رفته و از محضر ايشان استفاده مي كرده است. مولف شهيد مدتي نيز از محضر مرحوم آيت الله حاج ميرزا علي آقا شيرازي در اخلاق و عرفان بهره هاي معنوي فراوان برده است. از اساتيد ديگر استاد مطهري مي توان از مرحوم آيت الله سيد محمد حجت ( در اصول) و مرحوم آيت الله سيد محمد محقق داماد (در فقه) نام برد. وي در مدت اقامت خود در قم علاوه بر تحصيل علم، در امور اجتماعي و سياسي نيز مشاركت داشته و از جمله با فدائيان اسلام در ارتباط بوده است. در سال 1331 در حالي كه از مدرسين معروف و از
اميدهاي آينده حوزه به شمار مي رود به تهران مهاجرت مي كند. در تهران به تدريس در مدرسه مروي و تأليف و سخنرانيهاي تحقيقي مي پردازد. در سال 1334 اولين جلسه تفسير انجمن اسلامي دانشجويان توسط استاد مطهري تشكيل مي گردد. در همان سال تدريس خود در دانشكده الهيات و معارف اسلامي دانشگاه تهران را آغاز مي كند. در سالهاي 1337 و 1338 كه انجمن اسلامي پزشكان تشكيل مي شود .استاد مطهري از سخنرانان اصلي اين انجمن است و در طول سالهاي 1340 تا 1350 سخنران منحصر به فرد اين انجمن مي باشد كه بحثهاي مهمي از ايشان به يادگار مانده است.كنار امام بوده است به طوري كه مي توان سازماندهي قيام پانزده خرداد در تهران و هماهنگي آن با رهبري امام را مرهون تلاشهاي او و يارانش دانست. در ساعت 1 بعد از نيمه شب روز چهارشنبه پانزده خرداد 1342 به دنبال يك سخنراني مهيج عليه شخص شاه به وسيله پليس دستگير شده و به زندان موقت شهرباني منتقل مي شود و به همراه تعدادي از روحانيون تهران زنداني مي گردد. پس از 43 روز به دنبال مهاجرت علماي شهرستانها به تهران و فشار مردم، به همراه ساير روحانيون از زندان آزاد مي شود.
پس از تشكيل هيئتهاي موتلفه اسلامي، استاد مطهري از سوي امام خميني همراه چند تن ديگر از شخصيتهاي روحاني عهده دار رهبري اين هيئتها مي گردد. پس از ترور حسنعلي منصور نخست وزير وقت توسط شهيد محمد بخارايي كادر رهبري هيئتهاي موتلفه شناسايي و دستگير مي شود ولي از آنجا كه قاضي يي كه پرونده اين گروه تحت نظر او بود مدتي در قم نزد استاد تحصيل كرده بود به ايشان پيغام مي فرستد كه حق استادي را به جا آوردم و بدين ترتيب استاد شهيد از مهلكه جان سالم بدر مي برد. سنگينتر مي شود. در اين زمان وي به تأليف كتاب در موضوعات مورد نياز جامعه و ايراد سخنراني در دانشگاهها، انجمن اسلامي
كردن محتواي نهضت اسلامي پزشكان، مسجد هدايت، مسجد جامع نارمك و غيره ادامه مي دهد. به طور كلي استاد شهيد كه به يك نهضت اسلامي معتقد بود نه به هر نهضتي، براي اسلامي كردن محتواي نهضت تلاشهاي ايدئولوژيك بسياري نمود و با اقدام به تأسيس حسينيه ارشاد نمود و با كجرويها و انحرافات مبارزه سرسختانه كرد. در سال 1346 به كمك چند تن از دوستان اقدام به تأسيس حسينيه ارشاد نمود به طوري كه مي توان او را بنيانگذار آن موسسه دانست. ولي پس از مدتي به علت تكروي و كارهاي خودسرانه و بدون مشورت يكي از اعضاي هيئت مديره و ممانعت او از اجراي طرحهاي استاد و از جمله ايجاد يك شوراي روحاني كه كارهاي علمي و تبليغي حسينيه زير نظر آن شورا باشد سرانجام در سال 1349 عليرغم زحمات زيادي كه براي آن موسسه كشيده بود و عليرغم اميد زيادي كه به آينده آن بسته بود در حالي كه در آن چند سال خون دل زيادي خورده بود از عضويت هيئت مديره آن موسسه استعفا داد و آن را ترك گفت.
در سال 1348 به خاطر صدور اعلاميه اي با امضاي ايشان و حضرت علامه طباطبايي و آِيت الله حاج سيد ابوالفضل مجتهد زنجاني مبني بر جمع اعانه براي كمك به آوارگان فلسطيني و اعلام آن طي يك سخنراني در حسينيه ارشاد دستگير شد و مدت كوتاهي در زندان تك سلولي به سربرد. از سال 1349 تا 1351 برنامه هاي تبليغي مسجدالجواد را زير نظر داشت و غالباً خود سخنران اصلي بود تا اينكه آن مسجد و به دنبال آن حسينيه ارشاد تعطيل گرديد و بار ديگر استاد مطهري دستگير و مدتي در بازداشت قرار گرفت. پس از آن استاد شهيد سخنرانيهاي خود را در مسجد جاويد و مسجد ارك و غيره ايراد مي كرد. بعد از مدتي مسجد جاويد نيز تعطيل گرديد. در حدود سال 1353 ممنوع المنبر گرديد و اين ممنوعيت تا پيروزي انقلاب اسلامي ادامه داشت.
اما مهمترين خدمات استاد مطهري در طول حيات پر بركتش ارائه ايدئولوژي اصيل اسلامي از طريق درس و سخنراني و تأليف كتاب است. اين امر خصوصاً در سالهاي 1351 تا 1357 به خاطر افزايش تبليغات گروههاي چپ و پديد آمدن گروههاي مسلمان چپ زده و ظهور پديده التقاط به اوج خود مي رسد. گذشته از حضرت امام، استاد مطهري اولين شخصيتي است كه به خطر سران سازمان موسوم به « مجاهدين خلق ايران » پي مي برد و ديگران را از همكاري با اين سازمان باز مي دارد و حتي تغيير ايدئولوژي آنها را پيش بيني مي نمايد. در اين سالها استاد شهيد به توصيه حضرت امام مبني بر تدريس در حوزه علمي قم هفته اي دو روز به قم عزيمت نموده و درسهاي مهمي در آن حوزه القا مي نمايد و همزمان در تهران نيز درسهايي در منزل و غيره تدريس مي كند. در سال 1355 به دنبال يك درگيري با يك استاد كمونيست دانشكده الهيات! زودتر از موعد مقرر بازنشسته مي شود. همچنين در اين سالها استاد شهيد با همكاري تني چند از شخصيتهاي روحاني، «جامعه روحانيت مبارز تهران » را بنيان مي گذارد بدان اميد كه روحانيت شهرستانها نيز به تدريج چنين سازماني پيدا كند.
گرچه ارتباط استاد مطهري با امام خميني پس از تبعيد ايشان از ايران به وسيله نامه و غيره استمرار داشته است ولي در سال 1355 موفق گرديد مسافرتي به نجف اشرف نموده و ضمن ديدار با امام خميني درباره مسائل مهم نهضت و حوزه هاي علميه با ايشان مشورت نمايد. پس از شهادت آيت الله سيد مصطفي خميني و آغاز دوره جديد نهضت اسلامي، استاد مطهري به طور تمام وقت درخدمت نهضت قرار مي گيرد و در تمام مراحل آن نقشي اساسي ايفا مي نمايد. در دوران اقامت حضرت امام در پاريس، سفري به آن ديار نموده و در مورد مسائل مهم انقلاب با ايشان گفتگو مي كند و در همين سفر امام خميني ايشان را مسؤول تشكيل شوراي انقلاب اسلامي مي نمايد. هنگام بازگشت امام خميني به ايران مسؤوليت كميته استقبال از امام را شخصاً به عهده مي گيرد و تا پيروزي انقلاب اسلامي و پس از آن همواره در كنار رهبر عظيم الشأن انقلاب اسلامي و مشاوري دلسوز و مورد اعتماد براي ايشان بود تا اينكه در ساعت بيست و دو و بيست دقيقه سه شنبه يازدهم ارديبهشت ماه سال 1358 در تاريكي شب در حالي كه از يكي از جلسات فكري سياسي بيرون آمده بود يا گلوله گروه نادان و جنايتكار فرقان كه به مغزش اصابت نمود به شهادت مي رسد و امام و امت اسلام در حالي كه اميدها به آن بزرگمرد بسته بودند در ماتمي عظيم فرو مي روند.سلام و درود خدا بر روح پاك و مطهرش.
به روز 12 فروردين 1334
ه.ش در شهرضا در خانواده اي مستضعف و متدين بدنيا آمد. او در رحم مادر بود
كه پدر و مادرش عازم كربلاي معلّي و زيارت قبرسالارشهيدان و ديگر شهداي آن
ديار شدند و مادر با تنفس شميم روحبخش كربلا، عطر عاشورايي را به اين امانت
الهي دميد.
محمد ابراهيم درسايه محبّت هاي پدر ومادر پاكدامن، وارسته
و مهربانش دوران كودكي را پشتسر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد. در دوران
تحصيلش از هوش واستعداد فوقالعادهاي برخوردار بود و با موفقيت تمام دوران
دبستان و دبيرستان را پشت سر گذاشت.
هنگام فراغت از تحصيل بويژه در
تعطيلات تابستاني با كار وتلاش فراوان مخارج شخصي خود را براي تحصيل بدست
ميآورد و از اين راه به خانواده زحمتكش خود كمك قابل توجه اي ميكرد. او
با شور ونشاط و مهر و محبت و صميميتي كه داشت به محيط گرم خانواده صفا و
صميميت ديگري ميبخشيد.
پدرش از دوران كودكي او چنين ميگويد: « هنگامي
كه خسته از كار روزانه به خانه برميگشتم، ديدن فرزندم تمامي خستگيها و
مرارتها را از وجودم پاك ميكرد و اگر شبي او را نميديدم برايم بسيار تلخ
و ناگوار بود. »
اشتياق محمد ابراهيم به قرآن و فراگيري آن باعث ميشد
كه از مادرش با اصرار بخواهد كه به او قرآن ياد بدهد و او را در حفظ سوره
ها كمك كند. اين علاقه تا حدي بود كه از آغاز رفتن به دبيرستان توانست
قرائت كتاب آسماني قرآن را كاملاً فرا گيرد و برخي از سورهه اي كوچك را
نيز حفظ كند.
دوران سربازي :
در سال 1352 مقطع دبيرستان را
با موفقيت پشت سرگذاشت و پس از اخذ ديپلم با نمرات عالي در دانشسراي اصفهان
به ادامه تحصيل پرداخت. پس از دريافت مدرك تحصيلي به سربازي رفت ـ به
گفته خودش تلخ ترين دوران عمرش همان دوسال سربازي بود ـ در لشكر توپخانه
اصفهان مسؤوليت آشپزخانه به عهده او گذاشته شده بود.
ماه مبارك رمضان
فرا رسيد، ابراهيم در ميان برخي از سربازان همفكر خود به ديگر سربازان پيام
فرستاد كه آنها هم اگر سعي كنند تمام روزهاي رمضان را روزه بگيرند،
ميتوانند به هنگام سحري به آشپزخانه بيايند. «ناجي» معدوم فرمانده لشكر،
وقتي كه از اين توصيه ابراهيم و روزه گرفتن عدهاي از سربازان مطلع شد،
دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگي بدون استثناء آب بنوشند و روزه
خود را باطل كنند. پس از اين جريان ابراهيم گفته بود: « اگر آن روز با چند
تير مغزم را متلاشي ميكردند برايم گواراتر از اين بود كه با چشمان خود
ببينم كه چگونه اين از خدا بيخبران فرمان ميدهند تا حرمت مقدس ترين
فريضه دينمان را بشكنيم و تكليف الهي را زيرپا بگذاريم. »
امّا اين
دوسال براي شخصي چون ابراهيم چندان خالي از لطف هم نبود؛ زيرا در همين مدت
توانست با برخي از جوانان روشنفكر و انقلابي مخالف رژيم ستم شاهي آشنا شود و
به تعدادي از كتب ممنوعه (از نظر ساواك) دست يابد. مطالعه آن كتابها كه
مخفيانه و توسط برخي از دوستان، برايش فراهم ميشد تأثير عميق و سازندهاي
در روح و جان محمدابراهيم گذاشت و به روشنايي انديشه و انتخاب راهش كمك
شاياني كرد. مطالعه همان كتابها و برخورد و آشنايي با بعضي از دوستان،
باعث شد كه ابراهيم فعاليت هاي خود را عليه رژيم ستمشاهي آغاز كند و به
روشنگري مردم و افشاي چهره طاغوت بپردازد.
دوران معلمي:
پس
از پايان دوران سربازي و بازگشت به زادگاهش شغل معلمي را برگزيد. در
روستاها مشغول تدريس شد و به تعليم فرزندان اين مرز و بوم همت گماشت.
ابراهيم در اين دوران نيز با تعدادي از روحانيون متعهد و انقلابي ارتباط
پيدا كرد و در اثر مجالست با آنها با شخصيت حضرت امام (ره) بيشتر آشنا شد.
به دنبال اين آشنايي و شناخت، سعي ميكرد تا در محيط مدرسه و كلاس درس،
دانش آموزان را با معارف اسلامي و انديشه هاي انقلابي حضرت امام (ره) و
يارانش آشنا كند.
او در تشويق و ترغيب دانش آموزان به مطالعه و كسب
بينش و آگاهي سعي وافري داشت و همين امور سبب شد كه چندين نوبت از طرف
ساواك به او اخطار شود. ليكن روح بزرگ و بيباك او به همه آن اخطارها بي
اعتنا بود و هدف و راهش را بدون اندك تزلزلي پي ميگرفت و از تربيت شاگردان
خود لحظه اي غفلت نميورزيد.
با گسترش تدريجي انقلاب اسلامي، ابراهيم
پرچمداري جوانان مبارز شهرضا را برعهده گرفت. پس از انتقال وي به شهرضا
براي تدريس در مدارس شهر، ارتباطش با حوزه علميه قم برقرار شد و بطور مستمر
براي گرفتن رهنمود، ملاقات با روحانيون و دريافت اعلاميه و نوار به قم رفت
وآمد ميكرد.
سخنرانيهاي پرشور و آتشين او عليه رژيم كه بدون مصلحت
انديشي انجام ميشد، مأمورين رژيم را به تعقيب وي واداشته بود، به گونه اي
كه او شهربه شهر ميگشت تا از دستگيري درامان باشد. نخست به شهر فيروزآباد
رفت و مدتي در آنجا دست به تبليغ و ارشاد مردم زد. پس از چندي به ياسوج
رفت. موقعي كه درصدد دستگيري وي برآمدند به دوگنبدان عزيمت كرد و سپس به
اهواز رفت و در آنجا سكني گزيد. در اين دوران اقشار مختلف در اعتراض به
رژيم ستمشاهي و اعمال وحشيانه اش عكس العمل نشان ميدادند و ابراهيم احساس
كرد كه براي سازماندهي تظاهرات بايد به شهرضا برگردد.
بعد از بازگشت به
شهر خود در كشاندن مردم به خيابانها و انجام تظاهرات عليه رژيم، فعاليت و
كوشش خود را افزايش داد تا اينكه در يكي از راهپيماييهاي پرشورمردمي،
قطعنامه مهمي كه يكي از بندهاي آن انحلال ساواك بود، توسط شهيد همت قرائت
شد. به دنبال آن فرمان ترور و اعدام ايشان توسط فرماندار نظامي اصفهان،
سرلشكر معدوم «ناجي»، صادر گرديد.
مأموران رژيم در هرفرصتي در پي آن
بودند كه اين فرزند شجاع و رشيد اسلام را از پاي درآورند، ولي او با تغيير
لباس وقيافه، مبارزات ضد دولتي خود را دنبال ميكرد تا اينكه انقلاب اسلامي
به رهبري حضرت امام خميني ره، به پيروزي رسيد.
فعاليت هاي پس از پيروزي انقلاب:
پيروزي
انقلاب در جهت ايجاد نظم ودفاع از شهر و راه اندازي كميته انقلاب اسلامي
شهرضا نقش اساسي داشت. او از جمله كساني بود كه سپاه شهرضا را با كمك دوتن
از برادران خود و سه تن از دوستانش تشكيل داد.
درايت و نفوذ خانوادگي
كه درشهر داشتند مكاني را بعنوان مقر سپاه دراختيار گرفته و مقادير قابل
توجهي سلاح از شهرباني شهر به آنجا منتقل كردند و از طريق مردم، ساير
مايحتاج و نيازمنديها را رفع كردند.
به تدريج عناصر حزب اللهي به
عضويت سپاه درآمدند. هنگامي كه مجموعه سپاه سازمان پيدا كرد، او مسؤوليت
روابط عمومي سپاه را به عهده داشت.
به همت اين شهيد بزرگوار و
فعاليتهاي شبانهروزي برادران پاسدار در سال 58، ياغيان و اشرار اطراف
شهرضا كه به آزار واذيت مردم ميپرداختند، دستگير و به دادگاه انقلاب
اسلامي تحويل داده شدند و شهر از لوث وجود افراد شرور و قاچاقچي پاكسازي
گرديد.
از كارهاي اساسي ايشان در اين مقطع، سامان بخشيدن به فعاليتهاي
فرهنگي، تبليغي منطقه بود كه در آگاه ساختن جوانان و ايجاد شور انقلابي
تأثير بسزايي داشت.
اواخر سال 58 برحسب ضرورت و به دليل تجربيات
گرانبهاي او در زمينه امور فرهنگي به خرمشهر و سپس به بندر چابهار و كنارك
(در استان سيستان و بلوچستان) عزيمت كرد و به فعاليتهاي گسترده فرهنگي
پرداخت.
نقش شهيد در كردستان و مقابله با ضدانقلاب:
شهيد همت
در خرداد سال 1359 به منطقه كردستان كه بخشهايي از آن در چنگال گروهكهاي
مزدور گرفتار شده بود، اعزام گرديد. ايشان با توكل به خدا و عزمي راسخ
مبارزه بي امان و همه جانبه اي را عليه عوامل استكبار جهاني و گروهك هاي
خودفروخته در كردستان شروع كرد و هر روز عرصه را برآنها تنگتر نمود. از
طرفي در جهت جذب مردم محروم كُرد و رفع مشكلات آنان به سهم خود تلاش داشت و
براي مقابله با فقر فرهنگي منطقه اهتمام چشمگيري از خود نشان مي داد تا
جايي كه هنگام ترك آنجا، مردم منطقه گريه ميكردند و حتي تحصن نموده و
نميخواستند از اين بزرگوار جدا شوند.
رشادت هاي او دربرخورد با
گروهك هاي ياغي قابل تحسين وستايش است. براساس آماري كه از يادداشت هاي
آن شهيد به دست آمده است، سپاه پاسداران پاوه از مهر 59 تا ديماه 60
(بافرماندهي مدبرانه او) عمليات موفق در خصوص پاكسازي روستاها از وجود
اشرار، آزادسازي ارتفاعات و درگيري با نيروهاي ارتش بعث داشته است.
گوشه اي از خاطرات كردستان به قلم شهيد :
«
در هفدهم مهرماه 1360 با عنايت خداي منان و همكاري بيدريغ سپاه نيرومند
مريوان، پاكسازي منطقه «اورمان» با هفت روستاي محروم آن به انجام رساند و
به خواست خدا و امدادهاي غيبي، «حزب رزگاري» به كلي از بين رفت. حدود 300
تن از خودباختگان سيه بخت، تسليم قواي اسلام گرديدند. يكصد تن به هلاكت
رسيدند و بيش از 600 قبضه اسلحه به دست سپاهيان توانمند اسلام افتاد.
پاسداران
رشيد با همت ومردانگي به زدودن ناپاكان مزاحم از منطقه نوسود و پاوه
پرداختند و كار اين پاكسازي و زدودن جنايتكاران پست، تا مرز عراق ادامه
يافت.
اين پيروزي و دشمن سوزي، در عمليات بزرگ و بالنده محمّدرسول الله ص و با رمز «لااله الا الله» بهدست آمد.
در
مبارزات بي امان يك ساله، 362 نفر از فريب خوردگان « دمكرات، كومله،
فدايي و رزگاري» با همه سلاحهاي مخرب و آتشين خود تسليم سپاه پاوه شدند و
امان نامه دريافت نمودند.
همزمان با تسليم شدن آنان، 44 سرباز و درجه دار عراقي نيز به آغوش پرمهر اسلام پناهنده شده و به تهران انتقال يافتند.
منطقه
پاوه و نوسود به جهنمي هستي سوز براي اشرار خدانشناس تبديل گشت، قدرت
وتحرك آن ناپاكان ديوسيرت رو به اضمحلال و نابودي گذاشت، بطوري كه تسليم و
فرار را تنها راه نجات خود يافتند. در اندك مدتي آن منطقه آشو بخيز و
ناامن كه ميدان تكتازي اشرار شده بود به يك سرزمين امن تبديل گرديد. »
شهيد همت و دفاع مقدس:
پس
از شروع جنگ تحميلي از سوي رژيم متجاوز عراق، شهيد همت به صحنه كارزار
وارد شد و درطي ساليان حضور در جبهه هاي نبرد، خدمات شايان توجهي برجاي
گذاشت و افتخارها آفريد.
او و سردار رشيد اسلام، حاج احمد متوسليان، به
دستور فرماندهي محترم كل سپاه مأموريت يافتند ضمن اعزام به جبهه جنوب، تيپ
محمدرسول الله (ص) را تشكيل دهند.
در عمليات سراسري فتح المبين،
مسؤوليت قسمتي از كل عمليات به عهده اين سردار دلاور بود. موفقيت عمليات
درمنطقه كوهستاني «شاوريه» مرهون ايثار و تلاش اين سردار بزرگ و همرزمان
اوست.
شهيد همت در عمليات پيروزمند بيت المقدس در سمت معاونت تيپ
محمدرسول الله (ص) فعاليت و تلاش تحسين برانگيزي را در شكستن محاصره جاده
شلمچه ـ خرمشهر انجام داد و به حق ميتوان گفت كه او يگان تحت امرش سهم
بسزايي در فتح خرمشهر داشته اند و با اينكه منطقه عملياتي دشت بود، شهيد
حاج همت با استفاده از بهترين تدبير نظامي به نحو مطلوبي فرماندهي كرد.
در
سال 1361 با توجه به شعله ور شدن آتش فتنه و جنگ در جنوب لبنان به منظور
ياري رساندن به مردم مسلمان و مظلوم لبنان كه مورد هجوم ناجوانمردانه رژيم
صهيونيستي قرار گرفته بود راهي آن ديار شد و پس از دو ماه حضور در اين خطه
به ميهن اسلامي بازگشت و درمحور جنگ وجهاد قرارگرفت.
با شروع عمليات
رمضان در تاريخ 23/4/1361 درمنطقه «شرق بصره» فرماندهي تيپ 27 حضرت رسول
اكرم (ص) را برعهده گرفت و بعدها با ارتقاي اين يگان به لشكر، تا زمان
شهادتش در سمت فرماندهي انجام وظيفه نمود. پس از آن در عمليات مسلم بن
عقيل و محرم ـ كه او فرمانده قرارگاه ظفر بود ـ سلحشورانه با دشمن زبون
جنگيد. در عمليات والفجر مقدماتي بود كه شهيدحاج همت، مسؤوليت سپاه يازدهم
قدر را كه شامل لشكر 27 حضرت محمدرسول الله (ص) ، لشكر 31 عاشورا، لشكر 5
نصر و تيپ 10 سيدالشهدا (ع) بود، برعهده گرفت.
سرعت عمل و صلابت
رزمندگان لشكر 27 تحت فرماندهي ايشان در عمليات والفجر 4 و تصرف ارتفاعات
كانيمانگا در آن مقاطع از خاطره ها محو نميشود.
صلابت، اقتدار و
استقامت فراموش نشدني اين شهيد والامقام و رزمندگان لشكر محمدرسول الله (ص)
در جريان عمليات خيبر درمنطقه طلائيه و تصرف جزايرمجنون و حفظ آن با وجود
پاتكهاي شديد دشمن، از افتخارات تاريخ جنگ محسوب ميگردد.
مقاومت و پايداري آنان در اين جزاير به قدري تحسين برانگيز بود كه حتي فرمانده سپاه سوم عراق در يكي از اظهاراتش گفته بود :
«
... ما آنقدر آتش بر جزاير مجنون فرو ريختيم و آنچنان آنجا را بمباران
شديد نموديم كه از جزاير مجنون جز تلي خاكستر چيز ديگري باقي نيست! »
اما
شهيد همت بدون هراس و ترس از دشمن و با وجود بيخوابيهاي مكرر همچنان به
اداي تكليف و اجراي فرمان حضرت امام خميني (ره) مبني برحفظ جزاير مي
انديشيد و خطاب به برادران بسيجي ميگفت :
« برادران، امروز مسأله ما،
مسأله اسلام و حفظ و حراست از حريم قرآن است. بدون ترديد يا همه بايد پرچم
سرخ عاشورايي حسين (ع) را به دوش كشيم و قداست مكتبمان، مملكت و ناموسمان
را پاسداري و حراست كنيم و با گوشت و خون به حفظ جزيره، همت نمائيم، يا
اينكه پرچم ذلت و تسليم را درمقابل دشمنان خدا بالا ببريم و اين ننگ و
بدبختي را به دامن مطهر اعتقادمان روا داريم، كه اطمينان دارم شما طالبان
حريت و شرف هستيد، نه ننگ و بدنامي. »
ويژگيهاي برجسته شهيد :
او
عارفي وارسته، ايثارگري سلحشور و اسوه اي براي ديگران بود كه جز خدا به
چيز ديگري نمي انديشيد و به عشق رسيدن به هدف متعالي و كسب رضاي خدا و حضرت
احديت، شب و روز تلاش ميكرد و سختترين و مشكلترين مسؤوليت هاي نظامي را
با كمال خوشرويي و اشتياق و آرامش خاطر ميپذيرفت.
سردار رحيم صفوي درباره وي چنين ميگويد :
«
او انساني بود كه براي خدا كار ميكرد و اخلاص در عمل از ويژگيهاي بارز
اوست. ايشان يكي از افراد درجه اولي بود كه هميشه مأموريت هاي سنگين
برعهده اش قرار داشت. حاج همت مثل مالك اشتر بود كه با خضوع و خشوعي كه
درمقابل خدا و در برابر دلاورمردان بسيجي داشت، درمقابله با دشمن همچون
شيري غرّان از مصاديق «اشداء علي الكفار، رحماء بينهم» بود. همت كسي بود كه
براي اين انقلاب همه چيز خودش را فدا كرد و از زندگيش گذشت. او واقعاً به
امرولايت اعتقادكامل داشت و حاضر بود در اين راه جان بدهد، كه عاقبت هم
چنين كرد. هميشه سفارش ميكرد كه دستورات را بايد موبه مو اجرا كرد. وقتي
دستوري هرچند خلاف نظرش به وي ابلاغ ميشد، از آن دفاع ميكرد. ابراهيم از
زمان طفوليت، روحي لطيف،عبادي و نيايشگر داشت. »
پدر بزرگوارش ميگويد :
«
محمدابراهيم از سن 10 سالگي تا لحظه شهادت در تمام فراز ونشيبهاي سياسي
ونظامي، هرگز نمازش ترك نشد. روزي از يك سفرطولاني و خسته كننده به منزل
بازگشت. پس از استراحت مختصر، شب فرا رسيد. ابراهيم آن شب را با همه
خستگيهايش تا پگاه، به نماز ونيايش ايستاد و وقتي مادرش او را به استراحت
سفارش نمود، گفت: مادر! حال عجيبي داشتم. اي كاش به سراغم نمي آمدي و آن
حالت زيباي روحاني را از من نميگرفتي.»
اين انسان پارسا تا آخرين
لحظات حيات خود، دست از دعا ونيايش برنداشت. نماز اول وقت را برهمه چيز
مقدم ميشمرد و قرآن و توسل برنامه روزانه او بود. او به راستي همه چيزش را
فداي انقلاب كرده بود. آن چيزي كه براي او مطرح نبود خواب وخوراك و
استراحت بود. هر زمان كه براي ديدار خانواده اش به شهرضا ميرفت، درآنجا
لحظه اي از گره گشايي مشكلات و گرفتاريهاي مردم بازنميايستاد و دائماً
در انديشه انجام خدمتي به خلق الله بود.
شهيد همت آنچنان با جبهه وجنگ
عجين شده بود كه در طول حيات نظامي خود فرزند بزرگش را فقط شش بار و فرزند
كوچكتر خود را تنها يكبار در آغوش گرفته بود.
او بسان شمع ميسوخت و
چونان چشمه ساران درحال جوشش بود و يك آن از تحرك باز نميايستاد. روحيه
ايثار و استقامت او شگفت انگيز بود. حتي جيره و سهميه لباس خود را به
ديگران ميبخشيد و با همان كم، قانع بود و درپاسخ كساني كه ميپرسيدند چرا
لباس خود را كه به آن نيازمند بودي، بخشيدي؟ ميگفت: « من پنج سال است كه
يك اوركت دارم و هنوز قابل استفاده است! »
او فرماندهي مديرو مدبّر
بود. قدرت عجيبي درمديريت داشت. آن هم يك مديريت سالم در اداره كارها و
نيروها. با وجود آنكه به مسائل عاطفي و نيز اصول مديريت احترام ميگذاشت و
عمل ميكرد، درعين حال هنگام فرماندهي قاطع بود. او نيروهاي تحت امر خود
را خوب توجيه ميكرد و نظارت و پيگيري خوبي نيز داشت. كسي را كه در انجام
دستورات كوتاهي مينمود بازخواست ميكرد و كسي را كه خوب عمل ميكرد تشويق
مينمود.
بينش سياسي بُعد ديگري از شخصيت والاي او به شمار ميرفت. به
مسائل لبنان و فلسطين وساير كشورهاي اسلامي بسيار مي انديشيد و آنچنان از
اوضاع آنجا مطلع بود كه گويي ساليان درازي در آن سامان با دشمنان خدا و
رسول ص درستيز بوده است. او با وجود مشغله فراوان از مطالعه غافل نبود و
نسبت به مسائل سياسي روز شناخت وسيعي داشت.
از ويژگيهاي اخلاقي شهيد
همت برخورد دوستانه او با بسيحيان جان بركف بود. به بسيجيان عشق ميورزيد و
همواره در سخنانش از اين مجاهدان مخلص تمجيد و قدرشناسي ميكرد. « من خاك
پاي بسيجيها هم نميشوم. اي كاش من يك بسيجي بودم و در سنگر نبرد از آنان
جدا نميشدم.»
وقتي درسنگرهاي نبرد، غذاي گرم براي شهيد همت ميآوردند
سؤال ميكرد : آيا نيروهاي خط مقدّم و ديگر اعضاي همرزممان در سنگرها همين
غذا را ميخورند يا خير؟ و تا مطمئن نميشد دست به غذا نميزد.
شهيدهمت
همواره براي رعايت حقوق بسيجيان به مسؤلان امر تأكيد و توصيه داشت. او كه
از روحيه ايثار واستقامت كم نظيري برخوردار بود، با برخوردها و صفات
اخلاقي اش در واقع معلمي نمونه و سرمشقي خوب براي پاسداران و بسيجيان بود و
خود به آنچه ميگفت، عمل ميكرد. عشق وعلاقه نيروها به او نيز از همين راز
سرچشمه ميگرفت. براي شهيد همت مطرح نبود كه چكاره است، فرمانده است يا
نه. همت يك رزمنده بود، همت هم مرد جنگ بود و هم معلمي وارسته.
نحوه شهادت :
شهيد
همت در جريان عمليات خيبر به برادران گفته بود: «بايد مقاومت كرده و مانع
از بازپسگيري مناطق تصرف شده، توسط دشمن شد. يا همه اينجا شهيد ميشويم
ويا جزيره مجنون را نگه ميداريم.» رزمندگان لشكر نيز با تمام توان دربرابر
دشمن مردانه ايستادگي كردند. حاجي جلو رفته بود تا وضع جبهه توحيد را از
نزديك بررسي كند، كه گلوله توپ در نزديكي اش اصابت ميكند و اين سردار
دلاور به همراه معاونش، شهيد اكبر زجاجي، دعوت حق را لبيك گفتند و سرانجام
در 24 اسفند سال 62 در عمليات خيبر به لقاء خداوند شتافتند.
خاطراتي از شهيد همت
خاطره ۱
هر وقت با او از ازدواج صحبت ميكرديم لبخند ميزد و ميگفت: "من همسري ميخواهم كه تا پشت كوههاي لبنان با من باشد چون بعد از جنگ تازه نوبت آزادسازي قدس است." فكر ميكرديم شوخي ميكند اما آينده ثابت كرد كه او واقعا چنين ميخواست. در ديماه سال هزار و سيصد و شصت ابراهيم ازدواج كرد. همسر او شيرزني بود از تبار زينبيان. زندگي ساده و پر مشقت آنان تنها دو سال و دو ماه به طول انجاميد از زبان اين بانوي استوار شنيدم كه ميگفت:
عشق در دانه است و من غواص و دريا ميكده سر فرو بردم در اينجا تا كجا سر بر كنم
عاشقان را گر در آتش ميپسندد لطف دوست تنگ چشمم گر نظر در چشمه كوثر كنم
بعد
از جاري شدن خطبه عقد به مزار شهداي شهر رفتيم و زيارتي كرديم و بعد راهي
سفر شديم. مدتي در پاوه زندگي كرديم و بعد هم بدليل احساس نياز به نيروهاي
رزمنده به جبهههاي جنوب رفتيم من در دزفول ساكن شدم. پس از مدت زيادي
گشتن اطاقي براي سكونت پيدا كرديم كه محل نگهداري مرغ و جوجه بود. تميز
كردن اطاق مدت زيادي طول كشيد و بسيار سخت انجام شد. فرش و موكت نداشتيم
كف اطاق را با دو پتوي سربازي پوشاندم و ملحفه سفيدي را دو لايه كردم و به
پشت پنجره آويختم. به بازار رفتم و يك قوري با دو استكان و دو بشقاب و دو
كاسه خريدم. تازه پس از گذشت يك ماه سر و سامان ميگرفتيم اما مشكل عقربها
حل نميشد. حدود بيست و پنج عقرب در خانه كشتم. بدليل مشغله زياد حاج
ابراهيم اغلب نيمههاي شب به خانه ميآمد و سپيدهدم از خانه خارج ميشد.
شايد در اين دو سال ما يك ۲۴ ساعت بطور كامل در كنار هم نبوديم. اين زندگي
ساده كه تمام داراييش در صندوق عقب يك ماشين جاي ميگرفت همين قدر كوتاه
بود.
خاطره ۲
سال ۱۳۵۹ بود تاخت و
تاز عناصر تجزيهطلب و ضد انقلابيون كردستان را ناامن كرده بود ابراهيم
ديگر طاقت ماندن نداشت بار سفر بست و رهسپار پاوه شد. در بدو ورود از سوي
شهيد ناصر كاظمي مسوول روابط عمومي سپاه پاوه شده و در كنار شهيداني چون
چمران، كاظمي، بروجردي و قاضي به مبارزات خود ادامه ميداد. خلوص و
صميميت آنان به حدي بود كه مردم كردستان آنها را از خود ميدانستند و دوستي
عميقي در بين آنان ايجاد شده بود. ناصر كاظمي توفيق حضور يافت و به ديدن
معبود شتافت. ابراهيم در پست فرماندهي عملياتها به خدمت مشغول و پس از
مدتي بدليل لياقت و كارداني كه از خود نشان داد به فرماندهي سپاه پاوه
برگزيده شد. از سال هزار و سيصد و پنجاه و نه تا سال هزار و سيصد و شصت،
بيست و پنج عمليات موفقيتآميز جهت پاكسازي روستاهاي كردستان از ضد انقلاب
انجام شد كه در طي اين عملياتها درگيريهايي نيز با دشمن بعثي بوقوع
پيوست.
خاطره ۳
محمدابراهيم
تحصيلات خود را در شهرضا و اصفهان تا فارغالتحصيلي از دانشسراي اين شهر
ادامه داد و در سال ۱۳۵۴ به سربازي اعزام شد. فرمانده لشكر او را مسوول
آشپزخانه كرد. ماه مبارك رمضان از راه رسيد. ابراهيم به بچهها خبر داد
كسانيكه روزه ميگيرند ميتوانند براي گرفتن سحري به آشپزخانه بيايند.
سرلشكر ناجي فرمانده گردان از اين موضوع مطلع شد و او را بازداشت كرد. پس
از اتمام بازداشت ابراهيم باز هم به كار خود ادامه داد. خبر رسيد كه
سرلشگر ناجي قرار است نيمه شب براي سركشي به آشپزخانه بيايد. ابراهيم فكري
كرد و به دوستان خود گفت بايد كاري كنيم كه تا آخر ماه رمضان نتواند
مزاحمتي براي ما ايجاد كند. كف آشپز خانه را خوب شستند و يك حلب روغن روي
آن خالي كردند. ساعتي بعد صدايي در آشپزخانه به گوش رسيد، فرمانده چنان به
زمين خورده بود كه تا آخر ماه رمضان در بيمارستان بستري شد. استخوان
شكسته او تا مدتها عذابش ميداد.
معلم فراري
دانش آموزان مدرسه درگوشي باهم صحبت ميكنند.
بيشتر
معلمها بجاي اينكه در دفتر بنشينند و چاي بنوشند، درحياط مدرسه قدم
ميزنند و با بچه ها صحبت ميكنند. آنها اينكار را از معلم تاريخ ياد
گرفته اند. با اينكار ميخواهند جاي خالي معلم تاريخ را پر كنند.
معلم
تاريخ چند روزي است فراري شده. چند روز پيش بود كه رفت جلوي صف و با يك
سخنراني داغ و كوبنده، جنايتهاي شاه و خاندانش را افشاء كرد و قبل از
اينكه مأمورهاي ساواك وارد مدرسه شوند، فرار كرد.
حالا سرلشكر ناجي براي دستگيري او جايزه تعيين كرده است.
يكي
از بچه ها، درگوشي با ناظم صحبت ميكند. رنگ ناظم از ترس و دلهره زرد
ميشود. درحاليكه دست و پايش را گم كرده ، هول هولكي خودش را به دفتر
ميرساند. مدير وقتي رنگ وروي او را ميبيند، جا ميخورد.
ـ چي شده، فاتحي ؟
ناظم آب دهانش را قورت ميدهد و جواب ميدهد : « جناب ذاكري، بچه ها ... بچه ها ... »
ـ جان بكن، بگو ببينم چي شده ؟
ـ جناب ذاكري، بچه ها ميگويند باز هم معلم تاريخ ...
آقاي
مدير تا اسم معلم تاريخ را ميشنود، مثل برق گرفته ها از جا ميپرد و وحشت
زده ميپرسد : « چي گفتي، معلم تاريخ ؟! منظورت همت است ؟»
ـ همت باز هم ميخواهد اينجا سخنراني كند.
ـ ببند آن دهنت را. با اين حرفها ميخواهي كار دستمان بدهي؟ همت فراري است، مي فهمي؟ او جرأت نميكند پايش را تو اين مدرسه بگذارد.
ـ جناب ذاكري، بچه ها با گوشهاي خودشان از دهن معلمها شنيدهاند. من هم با گوشهاي خودم از بچهها شنيدهام.
آقاي مدير كه هول كرده، مي گويد : « حالا كي قرار است، همچين غلطي بكند ؟ »
ـ همين حالا !
ـ آخر الان كه همت اينجا نيست !
_
هرجا باشد، سر ساعت مثل جن خودش را ميرساند. بچه ها با معلمها قرار
گذاشته اند وقتي زنگ را ميزنيم بجاي اينكه به كلاس بروند، تو حياط مدرسه
صف بكشند براي شنيدن سخنراني او.
ـ بچه ها و معلم ها غلط كردهاند.
تو هم نمي خواهد زنگ را بزني. برو پشت بلندگو، بچه ها را كلاس به كلاس
بفرست. هر معلم كه سركلاس نرفت، سه روز غيبت رد كن. ميروم به سرلشكر زنگ
بزنم. دلم گواهي ميدهد امروز جايزه خوبي به من و تو ميرسد!
ناظم با خوشحالي به طرف بلندگو ميرود.
از
بلندگو، اسم كلاسها خوانده ميشود. بچه ها به جاي رفتن كلاس، سرصف
ميايستند. لحظاتي بعد، بيشتر كلاسها در حياط مدرسه صف ميكشند.
آقاي
مدير ميكروفون را از ناظم ميگيرد و شروع ميكند به داد وهوار و خط و نشان
كشيدن. بعضي از معلمها ترسيده اند و به كلاس ميروند. بعضي بچه ها هم به
دنبال آنها راه ميافتند. در همان لحظه، در مدرسه باز ميشود. همت وارد
ميشود. همه صلوات ميفرستند.
همت لبخند زنان جلوي صف ميرود و با معلمها و دانش آموزان احوالپرسي ميكند. لحظه اي بعد با صداي بلند شروع ميكند به سخنراني.
بسم الله الرحمن الرحيم.
خبر
به سرلشكر ناجي ميرسد. او ، هم خوشحال است و هم عصباني. خوشحال از اينكه
سرانجام آقاي همت را به چنگ خواهد انداخت و عصباني از اينكه چرا او باز هم
موفق به سخنراني شده!
ماشينهاي نظامي براي حركت آماده ميشوند. راننده
سرلشكر، در ماشين را باز ميكند و با احترام تعارف ميكند. سگ پشمالوي
سرلشكر به داخل ماشين ميپرد. سرلشكر در حالي كه هفت تيرش را زير پالتويش
جاسازي ميكند سوار ميشود. راننده ، در را ميبندد. پشت فرمان مينشيند و
با سرعت حركت ميكند. ماشينهاي نظامي به دنبال ماشين سرلشكر راه ميافتند.
وقتي ماشينها به مدرسه ميرسند، صداي سخنراني همت شنيده ميشود.
سرلشكر از خوشحالي نميتواند جلوي خندهاش را بگيرد. ازماشين پياده ميشود،
هفت تيرش را ميكشد و به مأمورها اشاره ميكند تا مدرسه را محاصره كنند.
عرق سر و روي همت را گرفته. همه با اشتياق به حرفهاي او گوش ميدهند.
مدير
با اضطراب و پريشاني در دفتر مدرسه قدم ميزند و به زمين وزمان فحش
ميدهد. در همان لحظه صداي پارس سگي او را به خود ميآورد. سگ پشمالوي
سرلشكر دواندوان وارد مدرسه ميشود.
همت با ديدن سگ متوجه اوضاع ميشود اما به روي خودش نميآورد. لحظاتي بعد، سرلشكر با دو مأمورمسلح وارد مدرسه ميشود.
مدير
و ناظم، در حاليكه به نشانه احترام دولا و راست ميشوند، نفس زنان
خودشان را به سرلشكر ميرسانند و دست او را ميبوسند. سرلشكر بدون اعتناء،
درحالي كه به همت نگاه ميكند، نيشخند ميزند.
بعضي از معلمها، اطراف
همت را خالي ميكنند و آهسته از مدرسه خارج ميشوند. با خروج معلمها، دانش
آموزان هم يكي يكي فرار ميكنند.
لحظهاي بعد، همت مي ماند و
مأمورهايي كه او را دوره كرده اند. سرلشكر از خوشحالي قهقه اي ميزند و
ميگويد : « موش به تله افتاد. زود دستبند بزنيد، به افراد بگوييد سوار
بشوند، راه ميافتيم. »
همت به هرطرف نگاه ميكند، يك مأمور ميبيند.
راه فراري نمييابد. يكي از مأمورها، دستهاي او را بالا ميآورد. ديگري به
هردو دستش دستبند ميزند.
همت مينشيند و به دور از چشم مأمورها، انگشتش را در حلقومش فرو برده، عق ميزند. يكي از مأمورها ميگويد: « چي شده؟ »
ديگري ميگويد: « حالش خراب شده. »
سرلشكر ميگويد: « غلط كرده پدرسوخته. خودش را زده به موش مردگي. گولش را نخوريد ... بيندازيدش تو ماشين، زودتر راه بيفتيم. »
همت
باز هم عق ميزند و استفراغ ميكند. مأمورها خودشان را از اطراف او كنار
ميكشند. سرلشكر درحاليكه جلوي بيني و دهانش را گرفته، قيافهاش را در هم
ميكشد و كنار ميكشد. با عصبانيت يك لگد به شكم سگ ميزند و فرياد ميكشد:
« اين پدرسوخته را ببريدش دستشويي، دست وصورت كثيفش را بشويد، زودتر راه
بيفتيم. تند باشيد. »
پيش از آنكه كسي همت را به طرف دستشويي ببرد، او
خود به طرف دستشويي راه ميافتد. وقتي وارد دستشويي ميشود، در را از پشت
قفل ميكند. دو مأمور مسلح جلوي در به انتظار ميايستند.
از داخل دستشويي، صداي شرشر آب و عق زدن همت شنيده ميشود. مأمورها به حالتي چندشآور قيافه هايشان را در هم ميكشند.
لحظات
از پي هم ميگذرد. صداي عق زدن همت ديگر شنيده نميشود. تنها صداي شرشر
آب، سكوت را ميشكند. سرلشكر در راهرو قدم ميزند و به ساعتش نگاه ميكند.
او كه حسابي كلافه شده، به مأمورها ميگويد: « رفت دست وصورتش را بشويد يا
دوش بگيرد ؟ برويد تو ببينيد چه غلطي ميكند. »
يكي ازمأمورها، دستگيره در را مي فشارد، اما در باز نميشود.
ـ در قفل است قربان!
ـ غلط كرده، قفلش كرده. بگو زود بازش كند تا دستشويي را روي سرش خراب نكردهايم.
مأمورها
همت را با داد و فرياد تهديد ميكنند، اما صدايي شنيده نميشود. سرلشكر
دستور ميدهد در را بشكنند. مأمورها هجوم ميآورند، با مشت و لگد به در
ميكوبند و آن را ميشكنند. دستشويي خالي است، شير آب باز است و پنجره
دستشويي نيز !
سرلشكر وقتي اين صحنه را ميبيند، مثل ديوانه ها به
اطرافيانش حمله ميكند. مدير و ناظم كه هنوز به جايزه فكر ميكنند، در زير
مشت و لگد سرلشكر نقش زمين ميشوند.
شهيد همت به روايت شهيد آويني
زندگينامه شهيد سيد مرتضي آويني از زبان خودش
من بچه شاه عبدالعظيم هستم و درخانهاي به دنيا آمده و بزرگ شدهام كه درهر سوراخش كه سر ميكردي به يك خانواده ديگر نيز برميخوردي.
اينجانب - اكنون چهل و شش سال تمام دارم. درست سي و چهار سال پيش يعني، درسال 1336 شمسي مطابق با 1956 ميلادي در كلاس ششم ابتدائي نظام قديم مشغول درس خواندن بودم. در آن سال انگليس و فرانسه به كمك اسرائيل شتافته و به مصر حمله كردند و بنده هم به عنوان يك پسر بچه 12-13 ساله تحت تأثير تبليغات آن روز كشورهاي عربي يك روزي روي تخته سياه نوشتم: خليج عقبه از آن ملت عرب است. وقتي زنگ كلاس را زدند و همه ما بچهها سر جايمان نشستيم اتفاقاً آقاي مديرمان آمد تا سري هم به كلاس ما بزند. وقتي اين جمله را روي تخته سياه ديد پرسيد:« اين را كه نوشته؟» صدا از كسي درنيامد من هم ساكت ، اما با حالتي پريشان سر جايم نشسته بودم.
ناگهان يكي از بچهها بلند شد و گفت:« آقا اجازه؟ آقا، بگيم؟ اين جمله را فلاني نوشته و اسم مرا به آقاي مدير گفت. آقاي مدير هم كلي سر و صدا كرد و خلاصه اينكه: «چرا وارد معقولات شدي؟» و در آخر گفت:« بيا دم در دفتر تا پروندهات را بزنم زير بغلت و بفرستمت خانه.» البته وساطت يكي از معلمين، كار را درست كرد و من فهميدم كه نبايد وارد معقولات شد.
بعدها هم كه در عالم نوجواني و جواني، گهگاه حرفهاي گنده گنده و سؤالات قلمبه سلمبه ميكرديم معمولاً به زبانهاي مختلف حاليمان مي كردند كه وارد معقولات نبايد بشويم. مثلاً يادم است كه در حدود سالهاي45-50 با يكي از دوستان به منزل يك نقاشكه همهاش از انار نقاشي ميكشيد، رفتيم. ميگفتند از مريدهاي عنقا است و درويش است. وقتي درباره عنقا و نقش انار سؤال ميكرديم با يك حالت خاصي به ما ميفهماند كه به اين زودي و راحتي نميشود وارد معقولات شد. تصور نكنيد كه من با زندگي به سبك و سياق متظاهران به روشنفكري نا آشنا هستم، خير من از يك راه طي شده با شما حرف ميزنم .من هم سالهاي سال در يكي از دانشكدههاي هنري درس خواندهام، به شبهاي شعر و گالري هاي نقاشي رفته ام.موسيقي كلاسيك گوش داده ام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بيهوده درباره چيزهايي كه نميدانستم گذراندهام. من هم سالها با جلوه فروشي و تظاهر به دانايي بسيار زيستهام. ريش پروفسوري و سبيل نيچهاي گذاشتهام و كتاب «انسان تك ساختي» هربرت ماركوز را -بيآنكه آن زمان خوانده باشماش- طوري دست گرفتهام كه ديگران جلد آن را ببينند و پيش خودشان بگويند:«عجب فلاني چه كتاب هايي ميخواند، معلوم است كه خيلي ميفهمد.»... اما بعد خوشبختانه زندگي مرا به راهي كشانده است كه ناچارشدهام رودربايستي را نخست با خودم و سپس با ديگران كنار بگذارم و عميقاً بپذيرم كه«تظاهر به دانايي» هرگز جايگزين «دانايي» نميشود، و حتي از اين بالاتر دانايي نيز با «تحصيل فلسفه» حاصل نميآيد. بايد در جست و جوي حقيقت بود و اين متاعي است كه هركس براستي طالبش باشد، آن را خواهد يافت، و در نزد خويش نيز خواهد يافت.
و حالا از يك راه طي شده با شما حرف ميزنم. داراي فوق ليسانس معماري از دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران هستم. اما كاري را كه اكنون انجام مي دهم نبايد با تحصيلاتم مربوط دانست. حقير هرچه آموختهام از خارج دانشگاه است. بنده با يقين كامل ميگويم كه تخصص حقيقي درسايه تعهد اسلامي به دست ميآيد و لاغير. قبل از انقلاب بنده فيلم نميساختهام اگر چه با سينما آشنايي داشتم. اشتغال اساسي حقير قبل از انقلاب در ادبيات بوده است. اگر چه چيزي – اعم از كتاب يا مقاله – به چاپ نرساندهام. با شروع انقلاب حقير تمام نوشتههاي خويش را اعم از تراوشات فلسفي، داستانهاي كوتاه، اشعار و .... در چند گوني ريختم و سوزاندم و تصميم گرفتم كه ديگر چيزي كه «حديث نفس» باشد ننويسم و ديگر از خودم سخني به ميان نياوردم. هنر امروز متأسفانه حديث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان هستند. به فرموده خواجه شمس الدين محمد حافظ شيرازي«رحمهالله عليه»
تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز
سعي كردم كه خودم را از ميان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شكر بر اين تصميم وفادار ماندهام. البته آنچه كه انسان مي نويسد هميشه تراوشات دروني خود او است- همه هنرها اينچنيناند كسي هم كه فيلم ميسازد اثر تراوشات دروني خود اوست- اما اگر انسان خود را در خدا فاني كند آنگاه اين خداست كه در آثار ما جلوهگر ميشود. حقير اينچنين ادعائي ندارم اما سعيام بر اين بوده است.
با شروع كار جهاد سازندگي در سال 58 به روستاها رفتيم كه براي خدا بيل بزنيم. بعدها ضرورتهاي موجود رفته رفته ما را به فيلمسازي براي جهاد سازندگي كشاند. در سال 59 به عنوان نمايندگان جهاد سازندگي به تلويزيون آمديم و در گروه جهاد سازندگي كه پيش از ما بوسيله كاركنان خود سازمان صدا وسيما تأسيس شده بود، مشغول به كار شديم. يكي از دوستان ما در آن زمان «حسين هاشمي» بود كه فوق ليسانس سينما داشت و همان روزها از كانادا آمده بود. او نيز به همراه ما به روستاها آمده بود تا بيل بزند. تقدير اين بود كه بيل را كنار بگذاريم و دوربين برداريم. بعدها «حسين هاشمي» با آغاز تجاوزات مرزي رژيم بعث به جبهه رفت و در روز اول جنگ در قصر شيرين اسير شد – به همراه يكي از برادران جهاد بنام «محمد رضا صراطي» – ما با چند تن از برادران ديگر، كار را تا امروز ادامه داديم. حقير هيچ كاري را مستقلا˝ انجام ندادهام كه بتوانم نام ببرم. در همه فيلمهايي كه در گروه جهاد سازندگي ساخته شده است سهم كوچكي نيز – اگر خدا قبول كند – به اين حقير ميرسد و اگر خدا قبول نكند كه هيچ.
به هر تقدير، من فعاليت تجاري نداشتهام. آرشيتكت هستم! از سال 58 و 59 تاكنون بيش از يكصد فيلم ساخته ام كه بعضي عناوين آنها را ذكر مي كنم: مجموعه«خان گزيدهها»، مجموعه «شش روز در تركمن صحرا»، «فتح خون»، مجموعه«حقيقت»، «گمگشتگان ديار فراموشي(بشاگرد)»، مجموعه «روايت فتح» - نزديك به هفتاد قسمت- و در چهارده قسمت اول از مجموعه «سراب» نيز مشاور هنري و سرپرست مونتاژ بودهام. يك ترم نيز در دانشكده سينما تدريس كردهام كه چون مفاد مورد نظر من براي تدريس با طرح درسهاي دانشگاه همخواني نداشت از ادامه تدريس در دانشگاه صرف نظر كردم. مجموعه مباحثي را كه براي تدريس فراهم كرده بودم با بسط و شرح و تفسير بيشتر در كتابي به نام «آينه جادو» - بالخصوص در مقالهاي با عنوان تأملاتي درباره سينما كه نخستين بار در فصلنامه سينمايي فارابي به چاپ رسيد – در انتشارات برگ به چاپ رساندهام